بابام بیمارستان بستریه یه مدت طولانیه اونجاست و منم زیاد رفت و آمد دارم . هم اتاقیش یه اقای جوونه ۴۰ سالشه . دوماه قبل عمل قلب کرده ولی ناموفق بوده مثلا فکر کنید شنبه میبرنش دوشنبه حالش بد میشه دوباره میارن .امروز خانمش اومده بود جیغ میزددددددد سرش که خسته شدم خبر مرگت کاش بمیری من دیگه نمیکشم از فضای بیمارستان بدم میاد و ... اینم هیچی نگفت .بابای من رفته یه بخش دیگه نفهمیدم آخرش چی شد ولی میگفتن خود آقاهه گفته من بیمارستان راحت ترم .
بابای منم یه ماهه بستریه خیلی بهونه گیر شده گیر میده یکسره . مامانمم بچه کوچیکم داره کل فامیل بابامم خونمون مهموننن ولی با وجود همه اینا هیچوقت نگفت خسته شدممم به خود بابام