بعداز ظهر رسیدم به یه تپه شیبش تند بود ازش بالا رفتم دیدم پشتش یه دره هست تا چشم کار میکرد درخت بود یه رودخونه هم وسط دره مارپیچ رد میشد آبش گل آلود بود چند تا درختچه وسط تپه رشد کرده بود دیدم یه لونه به طرز ماهرانه ای وسط درختچه ها تو زمین کنده شده یه دفعه دیدم یه خرگوش دم لونه خودشو استتار کرده اولش فکر کردم یه مار بزرگه خندم گرفت بیچاره فکر میکرد من ندیدمش منم خودمو زدم به اون راه یعنی که تو رو ندیدم رفتم تو دره وسط چند تا درخت چادر زدم شب که شد خیلی سرد بود هر کاری میکردم گرم نمیشدم دیدم یه صدای جیغ از کوه اومد ترسیدم چراغ قوه رو روشن کردم دو تاچشم معلوم بود با خودم فکر کردم اگه گرگ باشه باید چند تا باشن شایدم خرسه ولی خرس که جیغ نمیکشه چاقو رو برداشتم رفتم از یه درخت بالا رفتم و منتظر شدم ببینم این چیه داره میاد تو دره یه دفعه دیدم یه روباه بچه خرگوش شکار کرده از زیر درخت با سرعت رد شد فردا صبح رفتم دم لونه خرگوش خبری ازش نبود چند لکه خون روی سنگ ریخته بود دلم سوخت براش یه سیب گذاشتم کنار لونه روباه بی رحم...