چقدر قبلا دور هم حرف میزدیم ،مادر پدرا از بچگیشون میگفتن،خونه مادربزرگ پدربزرگ می فتیمو داستانهای قدیمی میشنیدیم،الان فقط سکوته،همه سرشون تو گوشیه ،حتی مهمونی هم میریم همینه بیچاره مادربزرگا حرفاشون تو دلشون میمونه چون دیگه شنونده ای نیست،شدیم عین ربات،حتی بچه ها دیگه با هم بازی نمیکنن،دیدید دیگه دوتا بچه هم نمیتونن باهم کنار بیان،درحالی که من خودم تو بچگی میرفتم کوچه ،کوچه پر بچه بود و کل روز خوش و خرم درحال دویدن بودم و خسته تو خونه به خواب میرفتم ،ولی الان بچه ها همش تو گوشین،دوست واقعی یا ندارن یا کمه، اینقدر حرکت ندارن که شبا از انرژی زیاد خوابشون نمیبره،تو کوچه ها دیگه خبری از بچه ها و صداشون نیست،یکم احساس میکنم ترسناک شده