من جایی شاغلم... دو هفته پیش مادرشوهرم پشت تلفن درمورد حقوق و کارم کنکاش می کرد و اخرشم گفت بره جای بهتر با حقوق بهتر...منم ناراحت شدم اولا حقوق من موضوع شخصیه و ربطی به مادرشوهرم نداره دوما شوهرم اشتباه کرد که اطلاعات خصوصی داد. بگذریم من زنگ زدم مادرشوهرم گفتم ناراحت شدم مادرشوهرمم بهش بدخورد و دست پیشو گرفت پس نیفته و شزوع کرد بی احترامی و اینکه فکر کردم زنگ زدی مارا دعوت کنی و کاری برای من انجام نمیدی و حالم ازت بهم میخوره و شروع کرد مقایسه من با عروسای خواهرش. منم بهش گفتم رفتارای عروسای خواهرتون به من ارتباطی ندارن و خداحافظی کردم.... اصلا دیگه نرفتم خونش ولی به شوهرم گفتم تو دوس داری برو خانوادت هستن
بعد از دو هفته شوهرم امشب بهم میگه خانوادمو دعوت کنیم و خیلی وقته نیومدن اینجا...زنگ بزن مادرم را دعوت کن... منم به شوهرم گفتم من هنوز از مادرت ناراحتم بهم توهین کرده و .... من فعلا نمی تونم ببخشمش و ببینمش. خودت برو سر بزن خونتون ... گفت تنها برم گفتم اره. شوهرم گفت تو اخلاقت همینه و دنبال کدورت هستی و...
خلاصه من بحث را کش ندادم ولی شوهرم رفت تو قیافه. گفت مطیعم نیستی و خودسری. گفتم تو و مادرت اشتباه کردید از این به بعد حواست باشه که اطلاعات ندی تا از این انفاقات پیش نیاد..
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
کاش زنگ نمیزدی و فقط به همسرت گوشزد میکردی که تکرار نکنه
همسرم و مادرش بار اولشون نیس که تکرار می کنن... مادرشوهرم واقعا روانم را بهم ریخته. سه ساله عروسی کردم هرجا با شوهرم با ماشین میریم مدام زنگ میزنه استرس جاده و... را دارم... همه چیو میخواد که بدونه از بس فضوله...