من همیشه برا پدر مادرم بچه خوب و آرومی بودم بخصوص برای بایام چون دوسش داشتم ، ولی دیشب تو سن ۲۳سالگی فهمیدم اشتباه بوده
بابام یه چیزیو علنا انداخت گردن من و مامانم ، اونم چیزی که اصن ربطی به ما نداشت خدا شاهده
جریان از این قراره که پدر من ، پسر بزرگه
ولی همیشههههههه نسبت یه بقیه آدما حس مسئولیت شدیدی دارع ، هر بدیختی برا بقیه پیش میاد خودشو مقصر میدونه
حالا عمم یکم بیحال شده ، سرگیجه گرفته و بی خواب شده
بایام میگه تقصیر شما دوتاست ، میگفت تلافی میکنم رو سرتون
میدونید چرا
جریان از این قراره که ما تا ۶ماه میش هرررررر هفته بایام ، مادر و خواهرشو میآورد پنج شنبه ها خونه ما
ما شده بودیم خدمتکار اونا
همش باید به اونا سرویس میدادیم
باورتون نمیشه حتی با این همه محبت از عمم و مامانبزرگم حرفم میشنیدم
من تو اون بازه خیلیی به بابام اعتراض کردم
حتی یه وقتا بابام میرفت خونشون من نمیرفتم
جون از عمم خوشم نمیومد، آدم درستی نبود
حالا ما ۶ماهی میشه داریم خونمون تعمیر میکنیم، اصن وقت نکردیم بریم خونشون یا اونا بیان
بایام میگه تقصیر شماها شده، اینکه هر هفته دعوتش نکردیم ، رو اعصاب خواهرم تاثیر گذاشته مریض شده
میگه چرا نگفتین دعوتشون کنیم خونمون
با مامانمم دعوا کردن( البته مامانمم مقصره ، بی تقصیر نیست اونم اخلاق بد زیاد دلرع)
خونمون بهم ریخته بود اون ۶ماه،تهدیمون کرد ، حتی منو که بچش بودم ، اونم بحاطر خواهرش که همیشه دشمن خونی ما بوده😔
یه ساعت پیش هی زنگ زدم به بایام دیدم گوشی برنمیداره ، بعدش دیدم خاموش کرد ، دیگه رفتم جلو در معازش
میگم جرا گوشیو بر نمیداری بایا
میگه من دیگه بابات نیستم اعصابم نمیکشه با شماها زندگی کنم
دیگه نمیام خونه
کلی گریه زاری کردم براش توصیح دادم
میگه برا من ارزش قائل نیستین
من کلا دو سه بار نرفتم با عمم اینا بیرون ، میگه مادر و خواهرمو لزم گرفتین
میگه اگه الان خواهرم مریص شده تقصیر شما دوتلست
یه خواهر ۱۰ساله هم دارم
میگه اونو بر میدارم میرم خونه مامانم زندگی میکنم
بهش گفتم خب با مامان مشول دارین طلاق بگیرین ، میگه اونش دیگه به خودم مربوطه
یا جا بهش گفتم ینی الان داری بچتون میفروشی به خواهرت
گفت آره لازم باشه این کارم میکنم، بعدشم گفت میزنم تو دهنتا🥲
خانما بابای من هیچ وقت اینطوری باهام حرف نزده بوده
خیلیی عصبیه
تروخدا بگید چیکار کنم
خیلیییی باهام بد حرف زد