خیلی خیلی خلاصه میگم ک بخونید
پدرشوهرم مال اموال داره
خونشونم شوهرم براشون ساخته
تو روستا هستن
و رسمه ک هر کدوم پسر بمونه پیش پدر مادرش مال اموال پدر ب اون پسر میرسه چون اون پسر نگهشون داشته
شوهرمم داداشاش جدان و شوهرم آخریش بوده و گفتن تو بمون شوهرمم تو مجردیش قبول کرده و خونه ساخته ومالشون همشون صدقه سر شوهرمه ک فکر کرده ما میمونیم
ولی بعد عروسیم اذیتم کردن
وقتی تازه عروس بودم با دعوا و بی آبرویی اومدیم یزد ک کار شوهرمم اونجا بود
خانواده ها شهرستان زنجان بودن
خلاصه هفت سال گذشته جنگیدم ک کلا جداشیم ازشون شوهرم جدا بشو نیست میگ یا طلاق یا دوام
در سال هم سه چهار ماه منو خونه مامانش موندگار میکنه ک همیشه هم آخرش ب قهر میکشه و بی ابرویی بین روستا میشیم
دیگ تسلیم میشم
میخام برم با ننش زندگی کنم بخاطر بچه هام
یکجا میشیم همه چی مشترک و تو یه خونه
ننش بشدت سلیطه و دورو و دخالتگر و... منپ شوهرم دعوایی کنیم کلا جاریا و خاهرشوهرا میدونن میره بهشون میگ
پیره تقریبا 65/70 سالشه
پدرشوهرمم70/75 ایناس
میترسم بمیرن شوهرم بدتر عذابم بده ک تو نموندی پیششون و تنها تو گوشه خونه موندن و.......
فکر کنید از الان میگ
میرم نمیدونم حالا ک رفتم رفتار درست چیه!!!
نمیدونم چیا رو رعایت کنم
بخدا خودمم دیگ پای حنگیدن ندارم
بهمن ماه میریم