یه آقا با خانمش میرفتن 
سه تا پسر ۱۸ـ۲۰ ساله خودشونو میزنن به زنش 
آقا هم غیرتی میشه 
یهویی دیدم صدای فحش ناموسی میاد و کمربنده که میره بالا 
خانمش جیییییغ میزد 
سه تایی ریختن سر مرده تا جایی که خورد زدنش با کمربند
هیچکسی هم جلو نمیرفت  
سر و کله ش خونی 
من جلو عطاری واستاده بودم
از ترس تمام وجودم میلرزید 
یهویی افتادم 
یلحظه هیچی متوجه نشدم 
چشمامو باز کردم دیدم یه آقایی داره بهم شربت عسل میده 
فقط خدا میدونه چقدر از دعوا میترسم 
هنوز که هنوزه ذره ذره وجودم داره میلرزه 
اومدم خونه آرامبخش خوردم.