۱۲ سالشه انقد کوچیک هم نیست! میاد التماس میکنه ببرمش بیرون بعد موقع برگشتن بهونه میگیره همین که میرسه به خونه شروع میکنه به دروغ گفتن! میگه من فلان چیزو میخواستم خاله دعوام کرد گفت اینو نگیر در صورتی که اصلا به من نمیگه فلان چیزو میخوام! یا وقتی دنبال یه چیزی ام پیداش نمیکنم برمیگرده به من میگه چشمات کوره جلو پدر مادرش هیچی نمیتونم بگم! امشب از خونه تا سرکوچه دعواش کردم. اگه میتونستم انقد میزدمش تا ادب شه. بی تربیت! انقدرم تو کار بزرگترا دخالت میکنه که حد نداره. انگار این بچه بچگی بلد نیست. فقط اهل دروغ و غیبت و چرت پرت گفتنه! درس و مشقش هم که باید اجبارش کنی تا بنویسه. پاشو با کفش گذاشت رو ناخونای پای من(بدون کفش بودم من) یه ذره با دستم هولش دادم جلو که پاشو برداره اومده به خواهرم میگه خواهرت منو زده یه چیزی بهش بگو😐💔 خدا لعنتش کنه انقد اعصابم داغونه از دستش که حد و حساب نداره 😕😕 شاید بگین تو دلت سیاهه ولی نیست برعکس انقد وابسته این بچه بودم که کسی باور نمیکرد خاله این بچه ام. ولی بس اذیتم کرد اگه میشد میزدمش واقعاً...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من برای آنها کسی بودم که برای خود آرزو داشتم💔💔کاربر آقا درخواست دوستی بده تگش میکنم و ابروشو میبرم. پس حواستو جمع کن جوجه دو روزه عادلانه نیست بی تو سر کنم ؛بی هوای تو
من برای آنها کسی بودم که برای خود آرزو داشتم💔💔کاربر آقا درخواست دوستی بده تگش میکنم و ابروشو میبرم. پس حواستو جمع کن جوجه دو روزه عادلانه نیست بی تو سر کنم ؛بی هوای تو
اصلا از این به بعد بهش محبت نمیکنمبچه کلاس ششمی هنوز عین یه کلاس اولی مشقاشو مینویسه حس میکنم یه جور ...
اره تا وقتی متوجه اشتباهش نشده بهش محبت نکن. بچه های الان دیگه خیلی لوس شدن با ما خیلی فرق دارن. منم نمونشو اطرافم زیاد میبینم دلم میخواد یه هفته بچه هاشونو بدن بهم