مریضه شکاکه
دو سه هفتست بخاطر یه چیز مسخره قهر کرده و حرف نمیزنه
سر اینکه یه شب همکلاسی بچم عکس یه سوال رو خواست ازش
من و پسرم رفتیم اتاق عکس بگیریم از دفتر و بفرستیم براش،تو اتاق داشتم عکس میفرستادم برا اون بچه و یه توضیح کوچولو نوشتم یهو شوهرم بدو بدو پاشد اومد تو اتاق که داشتی چیکار میکردی چرا نیومدی جلو چشم من بفرستی چرا اومدی اتاق با گوشی؟؟!!
من ناراحت شدم گفتم مگه چیکار کردم باید اینهمه دفتر کتابو میاوردم تو هال؟!
بعدم گیر داد که آره تو حتما تو ذهنت یه چیزی هست که ناراحت شدی وگرنه ناراحت نمیشدی!!
دیشب خونه مادر شوهرم بودیم یه کلمه حرف نزد با من
تو ماشین هم