اول رفتن به مهمونی شاهزاده ها و اشراف زاده ها و ثروتمندان دوم دیر رفتن و سریع برگشتن سوم شب نموندن و فرار از دست شاهزاده در نتیجه شاهزداه مثل خر میدوعه دنبالتون به چیزیه جا بزارین حالا کفش بلورین نشد دستبندی چیزی و خدای سیاست بود اول رفت به شاهزاده نگفت من کلفتم و من بدبختم بیا نجاتم بده گفت و خندید و با لباس اشرافی آخرم نذاشت شاهزاده بوسش کنه فرار کرد بعدشم به جوری وانمود کرد انگار نمیدونه با شاهزاده قرار گذاشته لعنتی سیاست چرچیل و داشت