بنده خدایی از فامیل که یه دختر مجرده مدام پشت سرم بدگویی میکنه . عیب جویی میکنه از همسرم و بچه هام و ... من اوایل سعی میکردم باهاش ارتباط بگیرم چون فکرمیکردم از اینکه من کم میرم ناراحته ... اما وقتی میرفتیم پیشش محل نمیداد، مثل لالا مینشست یه گوشه .حرف نمیزد باهام.با بقیه حرف میزد . منم دیگه نرفتم ...حالا هرجا میشینه میگه این بی مهره . فلانه .
ولی در عین حال دست از سرم هم برنمیداره . به زور میخواد خودشو به دخترم نزدیک کنه که بتونه تو زندگیم کنجکاوی کنه . سردربیاره از جزئیات زندگیم .
میدونم ته دلش حسادت داره بهم ولی چیکار کنم از دستش .
واقعا از اینکه مدام سعی میکنه نزدیک بشه به زندگیم حرصم میگیره
چون خبر دارم پشت سرم چیا میگه دیگه نمیخوام باهاش درارتباط باشم ولی اون ول کن نیست