۲هفتست عقد کردیم
انقد مشکل به بار اومده که چن باری تاپیک زدم
بعضیا گفتن روزای اول زندگی دعوا زیاده من فک میکردم نامزدی شیرینه
ولی دیگه هیچ ذوقی به ادامه زندگیم ندارم
چون از ۲شهر مختلفیم
وقتی شهر ماست دیگه تو یه خونه میمونیم یعنی خونه ما
بعد شام نوه عموش زنگ زد اونا هم روستای نزدیک ما هستن
گفت اره میام بریم کافه سنتی
اصلا به من اطلاع نداده بود که قراره بره درحالیکه به من اجازه نداده جایی برم تنهایی
بعد رفتیم اتاقم منو بغل گرفت منم اومدم اینور از بغلش گفتم چرا بهم نگفتی میری گفت شبم نمیام گفتم باشه برو ولی ۱۲ونیم برگرد گفت نمیام میمونم خونه پسرعموم
گفت خجالت میکشم امشب بمونم خونتون
بخدا بهانش بود اصلا خجالتی نیست حتی از چن روز قبل محرم شدنمون که کارای جشنو میکردیم تو روستا نموند اومد خونه ما موند اصلا خجالتی نیست
منم چن روزی بود مریض بودم هم روحی هم جسمی
امروز خوب شدم گفتم برم حموم یکم به خودم برسم
بماند که تو زمان پی ام اس اصلا حالمو درک نکرد خیلی دعوا کردیم دیگه حالم خیلی داغون بود
الانم حالم خوب نیست درسته نباید تو دوران نامزدی همیشه پیش هم موند ولی اولا بهم اطلاع نداده بود و هم اینکه اولین باره جدا شدیم اینطوری از هم حتی وقتی قهر بودیم تو یه اتاق بودیم فقط جامو جدا کرده بودم ازش
من از این ناراحتم که منو هیچ جا نمیذاره تنها برم اونروز خونه خالمینا ارایشگاه همسایه خالمه مامانمم اونجا بود ناخنم اذیتم میکرد گفتم برم زود درست کنم برگردم گفت باشه برو منم میرم از اینجا
خودش اجازه نمیده
بعد خودش بدون اجازه من میره
شام سنگین خورده بودیم من یکم معده درد کرفتم ترشی خورده بودم یکمم دلم گرفت
اومد جورابشو پوشید گفت انشاالله خوب میشی
گفتم کجا کفت تو داری بهونه میگیری
رفتم تو حیاط گفتم شب برمیگردی گفت نه کفتم باشه به حرف من گوش نمیکنی دیگه منو نمیبینی
الانم اصلا زنگ نزد دیگه مامانش زنگ زد عموش گفته از وقتی ازدواج کردی از ما فاصله گرفتی 😐انگار زنشه ازش فاصله بگیره
بخاطر همین گفتیم زشته بره اونجا بخوابه😐😐برگام ریخت
گفتم شبو بمونه؟؟؟ بره الان هرجا دلش میخواد من که چیزی نمیگم ولی خب موقع خواب برگرده
کاش هیچ وقت ازدواج نمیکردم که این همه مشکل داشته باشم
اخلاقش که زود عصبانی میشه گیر دادنامون سر فضای مجازی هردو
کسیو ندارم درد ودل کنم
حتی خانوادمم طرفم نیستن
دلم اندازه دنیا گرفته چطوری جدا بشم وقتی همه فیلم جشنمونو میبینن تبریک میگن