خیلی خیلییییییییی دوسش داشتم اوایل مجنونش بودم عاشقش بودم ولی الان فقط دوس داشته الان دیگه ترس از دست دادن تدارم واسه همینه دیکه نتونستم تحمل کنم ولی حرفت خیلی درسته گربه رو باید دم حجله کشت مرزی که اول گداشته بشه بقیه راحت تر بهش عمل میکنن تا اینکه بعد مدتی که گدشت و وانمود کردی واست مهم نبوده بخوای مرز بکشی که داره ادیتت مبکنه
عزیزم درکت میکنم که چقده سخته موقعیتت من خیلی از این موقعیتی که الان تو هستی میترسم میگم نکنه انقد قوی نباشم نتونم و جابزنم میترسم هیچی درست نباشه😔
از اینده میترسم ولی اونم دوسم داره هربار که رابطه خراب شده خودش درست کرده ولی دیگه به همینم گاهی امید ندارم به همینم میگم شاید خیالات خودمه الان فعلا فکر کسل و کار خودمم که دستم بره تو جیب خودم بعد کسب و کارم تصمیم میگیرم که باشم یا ن چون نمیخوام نبودش باعث بشه دست از همه چی بکشم کلی تشویقم میکنه واسه کارم یسری سیستمام خودش واسم اورده ولی چی بگم ناامبدم یا شاید خیلی بدبین ولی میترسم ابجی خیلی میترسم دیشب واقعا تو اتاقم گریم گرفت گریه کردم اروم تر شم همه چیم قاتی شده در طاهر همه چی خوبه ولی توی باطن داره عین خوره همه چی منو میخوره 🙂