مجرد ک بودم مامانم میگفت ازدواج کنی دیگه تو این خونه راه نمیدمت دربیرون باز نمیکنم واقعا همینجوری ام شد راه نمیدع خونه ماام نمیاد
چند روزپیش بابام بهم پیام داد که رفتی برای همیشه برو دیگه اینجا نیا ب کسی ام ن زنگ بزن ن پیام بده منظورش ب خاهربرادرم مامانم بود ۲ ماه ازدواج کردم از تنهایی دق میکنم شوهرم دوسم نداره بود نبودم براش مهم نیست اونم فقط خانوادش دوست داره بچه ننس
حالم بده
الانم با شوهرم دعواکردم تلفنی سر چرت پرت میگفت اره من تا عمر دارم نوکری مادر پدرمو میکنم فلان تورو تنها میزارم. میشینه جلو خانوادش میگه فک میکنید زندگی خوبی داریم ما زندگیمون خیلی بده از بچگی همیشه تنها بودم