مردي هر روز راس ساعتي معين به گوشه ميدان شهر مي رفت و لحظاتي كلاهش رااز سر بر مي داشت و به شدت تكان مي داد. روزي پليس علت اين كار را از وي جويا شد. "با اين كار زرافه ها را دور مي كنم". "من در اين جا زرافه اي نمي بينم". "اين نشان مي دهد كه من كارم را درست انجام مي دهم"