اره جداشدیم چنماهه
با اینکه عشقمون همه جا سروصدا کرده بود
با اینکه حتی هزارکیلومتر باهم فاصله داشتیم اما بازم پا موندیم
اینارو میگم ك بدونی حتی با وجود عشقی که شعله میکشه باید حواست باشه ب یسری چیزا
و این چیزی هم که بهت گفتمو زمانی آرزو کردم،مدتها براش جنگیدم،یمدت عشقشو بردم،و بعد جوری نابود شدم که از عرش ب زمین کوبیده شدم
خیلی حواست باشه
همین تاپیکارو زیرو رو کنی میبینی حتی اگه مرد خونوادش فرشته باشن و حامی درس و پیشرفت(ك این تازه بهتررین حالتشه) بازم طرف نمیتونه بخونه چون انقد کار و مسیولیت ازدواج زیاده که فکرشم نمیکنی
واسه همین میگم نامزد کنی خیلی شرایط فرق میکنه با الان..
این یکسالو بگو بمونه بخون و بعد قبولی بیاد خواستگاری و اینا
باورکن  تو قبول شی و بقیه دیگه ب این نتیجه میرسن تو یک ادم بزرگی...اما الان چی الان ی دانش اموز حسابت میکنن..اونموقع که کسی مخالفت نکنه تو سه چهارماه کل کار جمع میشع و حتی میتونین برین سر خونه زندگیتون
و اینکه اگه نگرانی منتظر نمونه یا نتونهخونوادشو قانع کنه..بازم بهش بگو..تو باید شرایطتو بگی اون باااید بفهمه تو توی چه مرحله ای از زندگیتی
ببین مردا مثل ما نیستن که زورشون ب خودشون و خونوادشون نرسه...اون ی مرد بالغه...منوتو یه دختر تازه جوون...اینا خیلی فرقشونه ها 
اگه گف نمیشه و نشد و...یعنی تو عشقش صادق نیست
مرد عاشق زمینو ب اسمون میدوزه..
ببخش طولانی شد
نمیتونستم تحمل کنم اینارو بت نگم
چون خودمم دقیقا یکو نیم سال قبل همین دغدغه هارو داشتم..درس و ازدواج و عشق و مخالفت خانواده...