منم چون اولش فک کردم دور هستن قبول کردم
در واقع من و خواهر شوهرم تو یک ساختمون زندگی میکنیم حالا خواهر شوهرم سنش کم و از نطر فرهنگی شبیه و من مشکلی باهاش ندادم
مادرشوهرم روستا هستن دو ساعت تا اینحا فاصله هست بعد مادر شوهرم گفت ما خیلی از عروس توقع ندارم هر دو ما هم بیاین اوکی منم گفتم خوب من رفت و آمدم با خانواده همسر خیلی نیست که بخواد اذیت بشم
ولی الان چند روز اومدن تو ساختمون ما ساکن شدن یعنی همه ی رفتار و کار هاشون دار اذیتم میکن برای همین انقدر دارم پشت سر هم تاپیک میزنم
ازون ور هم همش خودمو سرزنش میکنم هی با خودم میگم اینا که حز خوبی به تو نکردن تو چقدر بی چشم و رویی به مادرم و همسرم هم هیچی نگفتم به همسرم که اصلا نمیگم ولی دارم میترکم