یادمه تازه عروسی کرده بودم
مادرشوهرم یه چنتاگلدون گلی داشتم
فروشنده بودم کلا کارداشتم
طبقه پایین خونه م وسایل میفروختم
اومد چناچیزبرداشت گفت واسه من مفتکی
منم بعدرفتنش گفتم بع شوهرم اینارومیفروختم
سودم داشت براما
گرفت گلدوناروجلوچش من و مادرشوهرم خوردوخمیر کرد
بعدماددشوهرم زدزیرگریه
گفت:قدیما میخواستن کسی بره وبرنگرده
انقدگریه کردباشوهرم میونمون بهم خورد