یه کار حسابداری تو یه بوتیک یا فروشگاه بزرگه
و حقوقش ۱۰ تومن و می دونم آینده ای نداره این شغل
ولی مجبور شدم بیام چون خیلی تو سری میخوردم
تو خونه ی بابام، غذا میخوردم بابام میگفت هیچی نشدی فقط بخور بخواب
دیگه اومدم اینجا مشغول به کار شدم
میخوام کنکور بدم و دندون پزشکی قبول شم چیزی که همون اول میخواستم ولی فضای خونه خیلی خیلی خیلی سمی هست و خونمون هم کوچیکه
حقوق این ماهم رو گرفتم دارم گرفتم واسه مامانم و کفش و لباس نداشتم که اونا رو خریدم
پولم تموم شد کاملا ..
کتابخانه و پانسیون اصلا به من اجازه نمیدن برم
الان نه پول آزمون دارم نه پول کتاب تست نه هیچی
سرکار هم برم موقعی که برگردم انقد خسته ام که نمیتونم تکون بخورم بس که سرکار با هزار جور مشتری سروکله میزنم
بچه ها یه راهی ب من نشون بدین؟
۲۶ سالمه کل عمرم سر همین کارای پدرم هدر رفت
سر کوچکترین مسئله ای میزد خرد و خمیرم میکرد آبروم رو میبرد