پاشدم برا بچه خواهرشوهرم سیب زمینی سرخ کردم و یکسره گریه میکرد بغلش میکردم هرکار مامانش میکرد نمیخوابید منم خودم پاشدم اینکارارو کردم نمسگم کسی به من گفت و اینا بعد تو اشپزخونه نشسته بودیم منو خواهرشوهرم بچش یه قابلنه بزرگ بود اونجا هی دست میزد به اون مادرش خواب بود هی صدا میداد اونم هی میگفت نکن بیا بشین منم همنیجور بی قصد و قرض گفتم نگا محلت نمیده اونم گفت فداسرم باد کرد پاشد سیب زمینیارو گذاشت بالا پاشد رفت باورتون میشه
بخدا من اصلا منظوری نداشتم یعنی گفتم نگا هرچی میگی محلت نمیده اکثر بچه ها همینن اون منظورم نبود ک بچت محلت نمیده حالا شاید لحنم بدبوده یا بدموقع گفتم 
بعد یه ماه رفتیم خونه مادرشوهر از همون رثز ک رقتم تو قیافس حرف نمیزنه یکسره هم حانه باباشه من نمتونم بخاطر اون با خانواده شوهرم قطع ارتباط کنم بگین چیکار کنم