پسرم از روز اولی که به دنیا اومد واقعا اذیتمکرده. چهار سالشه. پدرمو دراورده. بحث شیطنت نیست
از همون نوزادی همش گریه میکرد. میگفتم خب رفلاکس و کولیک داره. بعد چااردست و پا رفت، راه رفت، دوید. ولی باز هم بهتر نشد. واسه همه چی لج میکنه، جیغ میزنه، خودشو میزنه، هرجامیریم بدنگامون میکنن. فامیلا قضاوتم میکنن. تو خونه ساکته ولی جای دیگه باعث خجالتمه. به خدا خسته شدم. همش خسته و عصبی ام. دوستش دارم ولی نمیتونم باهاش مهربون باشم. فرصت نمیده. انقدر اذیتم میکنه که میبینم کل روز دارم فقط باهاش مدارا مبکنم نه عشق
دیروز نیم ساعت نشستم پیش زنداداشم. دیدم چقدر قربون صدقه ی بچه اش میره. میگفت این بچه عشق منه، دوست منه، 
دلم شکست. 
من هبچوقت پسرمو دوست ندیدم، همش مدارا کردم. بوسش میکنم بهش محبت میکنم ولی جوری ام کهصبح بیدار میشم میگم کاش بیدار نمیشدم. چون بلافاصله بهانه گیریاش شروع میشه. 
خدایا کاش عمرمو میگرفتی. واقعا درمونده شدم