فقط یک چیزی شنیدید هی تکرار میکنید
من خودم میخواستم همه چیز موقت باشه
من یک مرد میخوایتم کاری پشتم باشه کارفرما بشم
از نظر جنسی و عاطفی هم خوب باشه
اما آزاد باشم گیر نده کجا میری کجا میای
برای بچم هم وقت بذارم ، پسر مجرد همش اینجور بود که آخر هفته با من باش چرا با دخترتی!
چرا با اون سفر میری
اما من اینجوری وقت داشتم با دخترم سفر برم ! بعدم هر وقت دخترم تصمیم بگیره پیش من زندگی کنه من تمومش کنم
منتها آقا کلا زندگی رو ول کرد چسبید به من! از اونور نمی تونه منو تنها ببینه ، می ترسه ولش کنم ، دلم برای زن اول هم میسوزه میگم حداقل طلاقش بده بره دنبال زندگیش
واقعا گناه داره نه سفر میره نه رستوران نه تفریح
چون آقا همه اینها رو با من میره متوجه کمبود زن اول نمیشه
اونم زیادی بسازه