از مامانم متنفرم ولی مجبورم نقش بازی کنم دوستش دارم
اخلاقای بدی داره مثلاً من چند وقت پیش دستور غذا برای فرستادم رفته وسیله هاشو خریده من دیشب گفتم منو بیدار کن کمک کنم تو آشپزی بعد شنیدم امروز به بابام میگه اون فقط دستور میده خودش کمک نمیکنه و.... بیدارمم نکرد ، چون دیشب گفتم بیدارم کن خودم بیدار نشدم باهام حرف نمیزنه سر سنگینه
یا وقتی داداشم کوچبک بود ولمون میکرد میرفت با بابام بیرون بعد چند ساعت من زنک میزدم میومد بچه از گشنگی هلاک میشد اونو موقع داداشم ۲سالش بود میرفت ۴ساعت بعد مبومد ، یا همیشه منت مبزاره سرمون که برامون غذا درست کرده خونه مرتب کرده همش میگه مگه من کلفت هستم انتظار داره من غذا درست کنم ولی نمبزاره به قابلمه هاش دست بزنم
یا اصلا برام لباس نمبخره برا داداشم رفتیم شلوار خریدیم منم گفتم یه مانتو شلوار دیدم گفت بعدا ، بعد خب اصرار کردم چیزی نگفت قبلا هم چیزی اینطوری خریدم همش میگفت چرا کارهات زوره برا خودت باشه پدر ادمو درمباری بخدا هنوز که هنوزه نرفته برام بخره