هر حرف رو باید صد دفعه تکرار کنم تا انجام بده خیلی تنبلی میکنه مثال میزنم براتون
مثلا چراغی سوخته باشه
کارتم خراب بشه یا کار بانکی
برای اقدام ب وام
برای انداختن زباله (ک معمولا دو سه روز تو حیات خلوت ی هفته دم در تا با دعوا بلاخره بندازتش)
خسته میشم برای هر کاری باید بارها باهاش چونه بزنم بداخلاق نیست ولی خیلی خونسرد و تنبل احساس میکنم دارم فرسوده میشم نمیدونم واقعا چ واکنشی نشون بدم بارها با مهربونی و زبان خوش میگم گاهی حتی تا ماه ها صبر میکنم اخرش ک باهاش دعوا و بدخلقی کردم بعد انجامش میده دوست ندارم مدادم دعوا کنم البته رفتارشون میتونه متاثر از این باشه ک پدرشوهرم همیشه با داد و غر زدن کاراشو از بچه هاش میخواست ولی من نمیتونم نقش پدرشونو ایفا کنم