تازه عقد کرده بودنو اومد خونه مادرشوهرم
هیچکس محلش نمیزاشت و باهاش حرف نمیزد..ناراحتو تنها نشسته بود..دلم براش سوخت که هم تازه وارده هم غریبه رفتم کنارش نشستم گفتم چخبر خوبی..حرف بزن اشنا بشیم
صورتشو گرفت اون طرف
بعد گفتم فلانی خانوم با شما هستم خوبی صحبت کن توهم راحت باش
صورتشو باز گرفت اون ور جواب نداد
رقتم به شوهرم گفتم گفت ولش کن بچست😐😐😐😐