2777
2789
عنوان

بابام دست به کتک داره

| مشاهده متن کامل بحث + 547 بازدید | 35 پست
تا جایی که میتونی درگیر نشو باهاشونیه مدت زیاد اگه خودتو نگه داری و تحمل کنی کم کم کتک زدنت از سرشون ...

از بچگی تحمل کردم،از موقعی که یادم میاد

تا الان که بیست سالمه

دیگه چقدر تحمل کنم😭

حالم واقعا خوب نیست

کمتر نشده،بیشتر هم شده


من بابام میزد حال‌ام شوهرم یکی از یکی گه تر

عزیزم حال برادرتون خوبه؟

سبحانک انی کنت من الظالمین فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین                              

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

از بچگی تحمل کردم،از موقعی که یادم میادتا الان که بیست سالمهدیگه چقدر تحمل کنم😭حالم واقعا خوب نیستک ...

عزیزم شرایطشو نداری بری دانشگاه یه شهر دیگه؟

یا نمبدونم یه برنامه ی بیرون از خونه جور کنی واسه خودت

صبح بری شب بیای

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا
بابام بزنم؟!؟ میشه؟ چطورینمیتونم😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

وای اسی نکنیا

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا
بابام بزنم؟!؟ میشه؟ چطورینمیتونم😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

چطور اون میتونه شما رو بزنه

شما نمیتونید بزنید

اصلا دلت نسوزه اگه اجازه دادی پدرت دست روت بلند کته شوهرت هم میزنه 

هر طور شده جلوشو بگیر

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792