من روزه میگرفتم بابام میگفت روزت قبول نیست من راضی نیست از پول من جیزی بخوری روزه بگیری یه هفته میشد با آب خالی روزه میگرفتم آخرشم غش میکردم دوستم از وصعم خبر داشت برام خرما می آورد
سعی کن باورات رو عوض کنی،عزت نفس و احساس لیاقتت رو ببری به بالا،مسائل رو مثبت تعبیر کنی برا خودت و حس خوب بگیری،اون دلایلی که ذهنت میگه مانع رسیدن هاته ببری زیرسوال با منطق و نمونه های نقض دیدن تو بیرون،مثلا بهت میگه زشتتر از اونی که یه شوهر خوب گیر بیاری میری ده تا زشت شوهرخوب دار میبینی،خودت رو سرزنش و مقایسه و.. نکن،معیارهای ادم با ارزش از نظرت رو بنویس و سعی کن رعایت کنی.مسیر طولانیه اما ارزشش رو داره.
از همه سالمتر با آهن میزد مادرم چون نماز میخوند آخرم خدا چیکار کرد دردی داد به مادرم یکسال دکترا تشخیص نداد انواع واقسام دارو سرطانی روش امتحان کردن بعدش برادرم تومور بدخیم قلبی گرفت زندگی یکی از بکیمون گه تر بابام روز به روز سالمتر
فکر میکردم خدا صدامو میشنوه حداقل یه شوهر درست نیزاره سر راهم این از اون نجس تر محبور بودم ازدواج کنم میفهمی مجبور نون نمیداد بخوریم نمیزاشت بریم سرکار دانشگاه میرفتم میگفت هرزه به کل پسرای دانشگاه میدی اینقدر تهمت میزد میخواست منو بفروشه به یه مواد فروش میگفت خدا بیاد نجاتت بده نفت ریختم روخودم بهش،گفتم اگر باهام ازدواج کنی خودمو میکشم رفت یکی گه تر از اون آومد