2777
2789

من روزه میگرفتم بابام میگفت روزت قبول نیست من راضی نیست از پول من جیزی بخوری روزه بگیری یه هفته میشد با آب خالی روزه میگرفتم آخرشم غش میکردم دوستم از وصعم خبر  داشت برام خرما می آورد 

من روزه میگرفتم بابام میگفت روزت قبول نیست من راضی نیست از پول من جیزی بخوری روزه بگیری یه هفته میشد ...

چرا اینجوری میکرد

چشم من هرگز ندیده است آدم بی درد را،،، زندگی رنج مدام است، آدمی سرخت باش!😉

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

خب پس چیکار کنیم؟

سعی کن باورات رو عوض کنی،عزت نفس و احساس لیاقتت رو ببری به بالا،مسائل رو مثبت تعبیر کنی برا خودت و حس خوب بگیری،اون دلایلی که ذهنت میگه مانع رسیدن هاته ببری زیرسوال با منطق و نمونه های نقض دیدن تو بیرون،مثلا بهت میگه زشتتر از اونی که یه شوهر خوب گیر بیاری میری ده تا زشت شوهرخوب دار میبینی،خودت رو سرزنش و مقایسه و.. نکن،معیارهای ادم با ارزش از نظرت رو بنویس و سعی کن رعایت کنی.مسیر طولانیه اما ارزشش رو داره.

از همه سالم‌تر با آهن میزد مادرم چون نماز میخوند آخرم خدا چیکار کرد دردی داد به مادرم یکسال دکترا تشخیص نداد انواع واقسام دارو سرطانی روش امتحان کردن بعدش برادرم تومور بدخیم قلبی گرفت زندگی یکی از بکیمون گه تر بابام روز به روز سالمتر

فکر میکردم خدا صدامو میشنوه حداقل یه شوهر درست نیزاره سر راهم این از اون نجس تر محبور بودم ازدواج کنم میفهمی مجبور نون نمی‌داد بخوریم نمیزاشت بریم سرکار دانشگاه میرفتم میگفت هرزه به کل پسرای دانشگاه میدی اینقدر تهمت میزد میخواست منو بفروشه به یه مواد فروش میگفت خدا بیاد نجاتت بده نفت ریختم روخودم بهش،گفتم اگر باهام ازدواج کنی خودمو میکشم رفت یکی گه تر از اون آومد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792