من همیشه بعد از اینکه از اینکه از هنرستان خارج میشم یه مسافت کوتاهی رو باید طی کنم و از یه پل هوایی رد شم هر روز چند روز پیش من داشتم رد میشدم به انتهای پل میخواستم برسم که یه پسری اومد بزرگتر از منه و عقب ماندگی ذهنی داره رفت سراغ اسانسور اول با اینکه اسانسور این پل خرابه بعد اومد از کنارم رد شد من همینطوری از ترس خشکم زد تا اینکه رد شد چون غیر از من و اون دیگه کسی رو پل نبود
اینو به مامانم گفتم مامانم گفت اشکال نداره اتفاقا ادمای اینطوری کم آزارن
بعد امروز که دوباره اومدم از پل رد شم دقیقا همون پسره وسط راه ایستاده بود و من از ترس نمیدونستم چجوری باید رد شم بعد یکم موندم تا اینکه از پشتش رد شدم و اون یه جوری بهم نگاه کرد
بعد من بدو بدو رفتم
متاسفانه راه دیگه ایی نیست که من از جاده رد شم فقط از همین پله میتونم رد بشم
چیکار کنم من از این میترسم کسی هم باهام نیست یا هم مسیرم نیست که این مسافت کوتاه رو طی کنم