من میخوام از طرف یک دختر مجرد ایرانی صحبت کنم.
من پیش یه دکتر کار میکردم داخل کلینیک. ازم حدود 20 سال بزرگتر بود و زن و بچه هم داشت. من خودم تحصیلات خوبی دارم و بسیار با پشتکارم و هدفم فقط یادگیری و کار کردنه. اوایل فکر میکردم آدم امن و خوبیه اما بعدا دیدم یه شب گفت بیا مطب و من و اون تنها بودیم. میخواست رابطه داشته باشه ولی من قبول نکردم و برای همیشه از اون کار اومدم بیرون. بهش گفتم دلم میخواد شوهر خوبی برای همسرت و پدر خوبی برای بچه ات باشی.
میخوام بگم یه جاهایی خودمون باید به خودمون رحم کنیم.
من به خاطر اون زن از اون کار اومدم بیرون. شاید شوهرش دوباره بلغزه چون ذاتش خرابه اما حداقل همین که من عاملش نبودم باعث خوشحالیمه.
یه جاهایی باید به بقیه رحم کنی تا خدا هم به تو رحم کنه.
باید همدلی کنی باید انسانیت داشته باشی.
اون فکر میکرد من از اون کار بیام بیرون دیگه هیچوقت کار پیدا نمیکنم در صورتیکه خدا برام درهای بهتری باز کرد و تو مسیر قشنگ تری قرار داد.
ذات آدم باید پاک باشه.