بعد یک روز با اعصاب خورد برگشت و گفتش ک بابام غر میزنه نتونستم بیشتر بمونم چون قرار بود دو روز بمونه چون شهر دیگس. کلا رابطمون خوبه همیشه با احترام برخورد میکنیم با هم، بعد روز بعدش یه دعوای اساسی کردیم به طوری که بهم توهین شد، منم جد آبادشو آوردم جلو چشمش و مرده زنده شو کنار هم گذاشتم و گفتم حق نداری به من بی احترامی کنی، در حدی ک فریاد میزدم و واحد کناری صد درصد میشنید. اونم همون روز خیلی ازم عذرخواهی کرد، و هیچوقت دیگ تکرار نشد از اون نوع دعواها. ولی فهمیدم اون روز ک رفته بود خونشون، باباش پشت سرم بد گفته خودش نگفت ولی از حرفاش فهمیدم. ولی هر چی میگم بابات غر چی میزده نگفت ، دیگ هم منو نبرد خونشون، حتی دگ نمیگه زنگ بزن بهشون، ولی خیلی ذهنم درگیره ک چی گفتن. دیروز دوباره بحث اون روزی ک همسرم با باباش دعواش شده بود شد بهش گفتم چی گفته بهت بازم نگفت. حتی همسرم نگفت ک به من توهین شده هااا گفتش باباش غر زده و موضوع بحث خود همسرم بوده. 
قبلا هاا من یبار تو بحث ها بهش گفته بودم اگر یکی پشت من غیبت کنه جلو تو ، میدونم جفت پا میری تو دهنش شناختم تورو، حس میکنم برای همین نمیگه اون روز باباش چی گفته بهش. خیلی ذهنم درگیره ک چی گفته، شما بودین چ میکردین