حسرت کوچیکترین چیزا رو باید بخورم
منظورم اصلا مالی نیستاا
مثلا میرم خونه مادر شوهرم میبینم چقدر دختراشو دوست داره
دختراش همش خونشون جمع میکنه دقتی یه غذا درست میکنه فقط دختراشو جمع میکنه
حالا من
مادرم یه ساعت برم خونشون انگار رو آتیش نشسته که کر برمیگردم خونه
اصلا دلش نمیخواد یک ساعت برم خونشون که مبادا یه ناهار شام خونش بخورم ولی حالا خواهرای عروساش بیان خونش عشق میکنا عاشق عروساشه
این برام خیلی سخته