من میترسم و نگرانم
چند شب یک خواب خوب درباره ازدواجم دیدم
و یک خواب بد دیدم 😭راستش نگرانم خواب های صادقانه زیاد دیدم ... وقتی به اون خواب فکر میکنم چشمام اشکی میشه انگار خدای نکرده واقعیه ...
من عصری یادم به یه چی افتاد
به دخترم گفتم من سوم دبستان بودم میفرستادنم صف نونوایی نون بخرم فکر کن ۱۰ صبح نونوای پخت میکرد من ۱۲ باید میرفتم مدرسه تایم ظهر بودم
چرا میرفتم اصلا
اون همه آدم تو اون خونه بود
چرا لال بودم🥲
دلم میسوزه برای پدرم چقدر کار انجام داد و خوبی کرد برای اینا..
حیف..
حیف کرد خودش رو..
اینا سمی‌ان گلم..
سمی...
تازه بعدش هم کلی حرف پشت سر من و مامانم در اوردن که آره، اینا معلوم نیست آخر شب با ماشین میرن خیابون دور میزنن، چه غلطی میکنن:)
هیچی گلم..
شب خیابون خلوته، میریم دور میزنیم، موزیک گوش میدیم، یذره حالمون عوض بشه...
چقد تو مثثث منی عزیزم دقیقا دقیقا بابام خیلییی بهشون محبت کرد الان یجور شذه مامانم باعاش خوبه ما ازش متنفریم هرجا میشینه پشت سرمون حرف میزنه امیذوارم هر چیزی میگه برا خودش پیش بیاد
مام با ماشین عین افسرده ها دور میردیم خیلی سخت بود یهو تمام اعتبارت پدرت فوت بشه انگار دیگه کسیو نداری
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
55 ثانیه پیش
56 ثانیه پیش
56 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
