بچتون با کیه
حضانتشم گرفتم تو مهزر هم ازش تعهد گرفتم ماه به ماه نفقمونو واریز کنه همه کارهارو تموم کردم به زندگی تنهایی عادت کردم دیگه حسی بهش ندارم میدونم ادما عوض بشو نیستن اما اون هی میخواد برگرده خودم پس زندگیم برمیام اینطوری بیشتر ارامش دارم اون منو نمیفهمید و دائم جنگ اعصاب داشتیم اصلا حرف همو نمیفهمیدیم.
والا با این اوصاف خودت که میدونی...
توکه حق طلاق رو داری درسته یک درصد ممکنه تغییر کنه ولی آخرین فرصت رو بهش بده تا چند وقت بعد دوباره نیاد و توام برگردی اونم بعد اینکه جدا شدی و همه فهمیدن
دختر خوب شرایطت کاملا مشخص! خیر
یه برگه بردار تمام کارهایی که بخاطر تو انجام داده و باعث خوشحالیت شده و بنویس یه دفتر هم بردار تمام کارهایی که برات نکرده رو بنویس! تمام چیزهایی که تو دلت مونده خونه مادرش فلانی تیکه انداخت این سکوت کرد … منو میزد التماس میکردم ولی دلش نمیسوخت و ادامه میداد و…
عزیزم اگر چندسال پیش هم مثل الان دودل نشده بودی و تصمیم قاطع میگرفتی اون بچه هم بازیچه دست تون نمیشد و این همه آسیب نمیدید. این مدل ادما خودکشی نمیکنن مطمئن باش. گریه میکنه چون میدونه اگر سر خانواده اش یه داد بزنه پرتابش میکنن بیرون و در اصل بخاطر بی توجهی های خانواده شونه که اینا این همه طرف دارشونن تا ازشون محبت ببینن. هرکاری میکنن تا به چشم خانواده شون بیان
میگه خب فرصت اخرم بده اما من ۱۰سال فرصت دادم بهش پارسال هم فرصتددادم یکسال برگشتم هیچی درست نشد نه حق طلاق خیلی مهم بود که اگه درست نشد من راحت جدا بشم دوباره هی دردسر نکشم باورم نشد اومد داد اینقدر امسال این گریه کرد و گفت نمیتونم بدون تو که خدا میدونه. ول کنم نبود و نیست.
اره اخه کسی تغییر نمیکنه من میدونم برگرده هم یه مدت کوتاه خوبه بعد دوباره باز همونه ما حرف همو نمیفهمیم و من دیگه دوستش ندارم از رابطه باهاشم لذت نمیبرم. اوووه من همونم که خانواده شوهرم طرفم سنگ پرت کردن و این لاشی بی غیرت هیچ کاری نکرد کلی ازشون کینه دارم بچمم تو جنگ اعصاب داشت بزرگ میشد چند ماه اخرم همش قهر بودیم زیر یه سقف. ولی تا رفتم سمت طلاق خیلی افتاد به التماس قبلش هر چی میگفتم داری منو اذیت میکنی عین خیالش نبود و ادمی هم هست که دائم دروغ میگه.
فرصت نده من دادم ضربه بدتر خوردم اون با بستری و دارو فقط درست میشه
اره والا اگه برگردیم باز باید شاهد دعواهای ما باشه حالا هی شوهرم پیله کرده کی بیام خونه؟ دارم دور سرم میچرخونمش دلم نمیخواد دیگه زندگی کنیم. اختلاف فرهنگیمون زیاده اصلا من و این ادم واقعا حرف همو نمیفهمیم بچه ننه هم هست مامانش خیلی پرش میکنه زده شدم دیگه ازش اینقدر خونوادش منو اذبت کردن و این عین خیالش نبوده داداشش بهم فحش ناموسی داد همین چندماه پیش این هیچی نگفت. و باهاشونم خوبه میدونید باغیرت نیست یه چیزایی تو خونش نیست و من خیلی اذیت میشم بابتش.
