من آبادانم صبحا بیدار میشی هوا کدر،بوی وایتکس با پنجره بسته میاد توی خونه نفست بالا نمیاد از پریروز که شرایط این بود اصلااا صدام بالا نمیاد نفسم میگیره نمیتونم حرف بزنم با اشاره حرف میزنم،همه اینطوری شدیم حتی همسایه ها مخصوصا من که سینوزیت دارم،دلم برای بچه ها میسوزه امروز داداشم خیلی یهویی داشت فوتبال بازی میکرد دوستاش اومدن دم در که داره خفه میشه نمیتونه نفس بکشه بچه نفسش بالا نمیومد داشت خفه میشد،اصلا نمیذاشتم بره بیرون امروز خیلی گریه کرد ۱۰ دقیقه رفت اینطوری شد
عزیزِ من، برخی آدمها هستند که اندوههای بزرگی هم دارند اما هنوز زندگی میکنند و لبخند میزنند. اندوه تو تا چه حد بزرگ است که حتی لبخند هم نمیزنی؟