2777
2789
عنوان

خانوما ب نظرتون کدوم راهکار بهتره در مقابل خانواده ام

| مشاهده متن کامل بحث + 245 بازدید | 30 پست
چی بگم...از خدا بخواه کمکت کنه آبجیقرآن بخون واقعا تاثیر داره تو زندگی❤️

قران بخونم؟

چقدر قران بخونم؟

من کل قران و زیارت نامه ها را حفظم 

میخاست کاری بکنه ک میکرد

میخام ب خانواده تم هیچی نگم برعکس همیشه اروم اروم وسایلامو جمع کنم ی روز مونده ب رفتن برم چمدون بخرم بریزم توش و برم ،بابا اگر سر کار بود مهم نیست مامانم سر کارش بود مهم نیست خانواده بودن نبودن دیدم ندیدم مهم نیست  میخام بدون ندیدن و خداحافظی کردن برم ،من اومدم ک سال اخر قشنگی داشته باشیم خیلی تلاش کردم و قشنگ هم ساختم اونا بلد نبودن قشنگی بسازن دل شکستن،اینجا ک نوشتم برای کسی ننوشتم برای خودم نوشتم چون چندین بار در طول روز امضای خودمو میخونم و هر قسمتش ی غم و شادی را یادم کیاره ک باید بمونه، ...غمگین ترین تصمیم مهاجرت بود ک خیلی طول کشید تا بپذیرم و برم دنبالش،ولی الان بابت اون تصمیم غمگین طولانی خوشحالترین و شکرگذارترینم،خوشحالم ک در کنار اصیلترین دیندارترین غیورترین فرزندان کوروش💔 نخواهم زیست *امروز دلم خواست بنویسم نزدیک ب پانزده ساله منتظرم امروز ک روزها را شمردم دلم ب حال خودم سوخت پونزده ساااال هرشب انتظار و دعا و نذر و نیاز و شکست ...دعام کنید حتی الانم با ناامیدی و خستگی نوشتم دعام کنید یعنی تموم میشه این انتظار یا اینکه من تموم میشم؟ امروز هفده مهر نذر حدیث کسا برداشتم برای انتظار میدونم ک پشت این میام مینویسم انتظار پونزده ساله من ب لطف پنج تن آل عبا تموم شد و همه چیز اونجور ک میخاستم با خوشحالی و رضایت و برکت سر اومد💕😍یادتونه اول پروفایلم نوشته بودم از سگ کمتر و اینا؟ب خاطر امتحانم نوشته بودم،اون آزمون به سر رسید با موفقیت بزرگ و خوشحالی و خوشگذرونی بزرگتر و خاطرات شیرین تر به پایان رسید♥️اونقدر شیرین ک شب ازمون مصاحبه ام اوکی شد،و تا چند روز دیگه دختر زیبای گیسو کمند چشم تیله ای می‌ره ب هامبورگ زیبا💌😅بزنید دست قشنگه را،ماشالله لاحول و لا قوة الا بالله آل‌علی العظیم استغفرالله ربی و اتوب و الیه هیچوقت از اینا ننوشتم ولی الان دلم میخاد بنویسم♥️💝😌

امروز چندبار بهش گفتم تم پتوتا جمع کن جمع نکرد میگم کی کلفت کیه کاراتونا خودتون انجام بدین 

میگه تو

میخام ب خانواده تم هیچی نگم برعکس همیشه اروم اروم وسایلامو جمع کنم ی روز مونده ب رفتن برم چمدون بخرم بریزم توش و برم ،بابا اگر سر کار بود مهم نیست مامانم سر کارش بود مهم نیست خانواده بودن نبودن دیدم ندیدم مهم نیست  میخام بدون ندیدن و خداحافظی کردن برم ،من اومدم ک سال اخر قشنگی داشته باشیم خیلی تلاش کردم و قشنگ هم ساختم اونا بلد نبودن قشنگی بسازن دل شکستن،اینجا ک نوشتم برای کسی ننوشتم برای خودم نوشتم چون چندین بار در طول روز امضای خودمو میخونم و هر قسمتش ی غم و شادی را یادم کیاره ک باید بمونه، ...غمگین ترین تصمیم مهاجرت بود ک خیلی طول کشید تا بپذیرم و برم دنبالش،ولی الان بابت اون تصمیم غمگین طولانی خوشحالترین و شکرگذارترینم،خوشحالم ک در کنار اصیلترین دیندارترین غیورترین فرزندان کوروش💔 نخواهم زیست *امروز دلم خواست بنویسم نزدیک ب پانزده ساله منتظرم امروز ک روزها را شمردم دلم ب حال خودم سوخت پونزده ساااال هرشب انتظار و دعا و نذر و نیاز و شکست ...دعام کنید حتی الانم با ناامیدی و خستگی نوشتم دعام کنید یعنی تموم میشه این انتظار یا اینکه من تموم میشم؟ امروز هفده مهر نذر حدیث کسا برداشتم برای انتظار میدونم ک پشت این میام مینویسم انتظار پونزده ساله من ب لطف پنج تن آل عبا تموم شد و همه چیز اونجور ک میخاستم با خوشحالی و رضایت و برکت سر اومد💕😍یادتونه اول پروفایلم نوشته بودم از سگ کمتر و اینا؟ب خاطر امتحانم نوشته بودم،اون آزمون به سر رسید با موفقیت بزرگ و خوشحالی و خوشگذرونی بزرگتر و خاطرات شیرین تر به پایان رسید♥️اونقدر شیرین ک شب ازمون مصاحبه ام اوکی شد،و تا چند روز دیگه دختر زیبای گیسو کمند چشم تیله ای می‌ره ب هامبورگ زیبا💌😅بزنید دست قشنگه را،ماشالله لاحول و لا قوة الا بالله آل‌علی العظیم استغفرالله ربی و اتوب و الیه هیچوقت از اینا ننوشتم ولی الان دلم میخاد بنویسم♥️💝😌

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

دیروز مثل قبل دست کرد تو بشقابم منم دیگه تو روش وایسادم نذاشتم برداره کتکم زد با لگد فهش داد بعدم اومد کونشو گذاشت تو سرم نشست

مامانم هم میدید لام تا کام چیزی نگفت.

ولی منو مقصر میدونست ک‌چرا نذاشتی اون از تو بشقابت لقمه اتو برداره

من ناراحت شدم اومدم تو اتاق نهار هم نخوردم

در صورتی ک همیشه سر سفره مادرم برای ما کمتر از اون غذا میریزه و بدتر و همیشه هم فک میمنه ما ایراد داریم و از ما تنتظار داره و اونا میپرسنه

همین ماه س ملیون قرض گرفته از پسرش خودشو جر میده ک برگردونه

اما در طول سالها بارها ب من گفته بده بعد میدم و برنگردوندن

میخام ب خانواده تم هیچی نگم برعکس همیشه اروم اروم وسایلامو جمع کنم ی روز مونده ب رفتن برم چمدون بخرم بریزم توش و برم ،بابا اگر سر کار بود مهم نیست مامانم سر کارش بود مهم نیست خانواده بودن نبودن دیدم ندیدم مهم نیست  میخام بدون ندیدن و خداحافظی کردن برم ،من اومدم ک سال اخر قشنگی داشته باشیم خیلی تلاش کردم و قشنگ هم ساختم اونا بلد نبودن قشنگی بسازن دل شکستن،اینجا ک نوشتم برای کسی ننوشتم برای خودم نوشتم چون چندین بار در طول روز امضای خودمو میخونم و هر قسمتش ی غم و شادی را یادم کیاره ک باید بمونه، ...غمگین ترین تصمیم مهاجرت بود ک خیلی طول کشید تا بپذیرم و برم دنبالش،ولی الان بابت اون تصمیم غمگین طولانی خوشحالترین و شکرگذارترینم،خوشحالم ک در کنار اصیلترین دیندارترین غیورترین فرزندان کوروش💔 نخواهم زیست *امروز دلم خواست بنویسم نزدیک ب پانزده ساله منتظرم امروز ک روزها را شمردم دلم ب حال خودم سوخت پونزده ساااال هرشب انتظار و دعا و نذر و نیاز و شکست ...دعام کنید حتی الانم با ناامیدی و خستگی نوشتم دعام کنید یعنی تموم میشه این انتظار یا اینکه من تموم میشم؟ امروز هفده مهر نذر حدیث کسا برداشتم برای انتظار میدونم ک پشت این میام مینویسم انتظار پونزده ساله من ب لطف پنج تن آل عبا تموم شد و همه چیز اونجور ک میخاستم با خوشحالی و رضایت و برکت سر اومد💕😍یادتونه اول پروفایلم نوشته بودم از سگ کمتر و اینا؟ب خاطر امتحانم نوشته بودم،اون آزمون به سر رسید با موفقیت بزرگ و خوشحالی و خوشگذرونی بزرگتر و خاطرات شیرین تر به پایان رسید♥️اونقدر شیرین ک شب ازمون مصاحبه ام اوکی شد،و تا چند روز دیگه دختر زیبای گیسو کمند چشم تیله ای می‌ره ب هامبورگ زیبا💌😅بزنید دست قشنگه را،ماشالله لاحول و لا قوة الا بالله آل‌علی العظیم استغفرالله ربی و اتوب و الیه هیچوقت از اینا ننوشتم ولی الان دلم میخاد بنویسم♥️💝😌

امروز در اومدگفت تو مایه ننگ هستی در صورتی ک الکی میگه تو شهر ما کسی منو بد نمیدونه اتفاقا خیلی هم بهم افتخار میکنن 

خیلی ها گفتن پشت سرم این دختر از این خانواده جداس و کلا با این خانواده فرق داره

و خیلی تهمت هرزگی و خرابی بهم زد

در صورتی ک من حتی با کسی از درد ابرو سلام احوالپرسی هم نمیکنم

رفتار بدی ندارم

تو محیط کارم همیشه همکارام میگفتن

تو چرا انقدر محجوبی 

میخام ب خانواده تم هیچی نگم برعکس همیشه اروم اروم وسایلامو جمع کنم ی روز مونده ب رفتن برم چمدون بخرم بریزم توش و برم ،بابا اگر سر کار بود مهم نیست مامانم سر کارش بود مهم نیست خانواده بودن نبودن دیدم ندیدم مهم نیست  میخام بدون ندیدن و خداحافظی کردن برم ،من اومدم ک سال اخر قشنگی داشته باشیم خیلی تلاش کردم و قشنگ هم ساختم اونا بلد نبودن قشنگی بسازن دل شکستن،اینجا ک نوشتم برای کسی ننوشتم برای خودم نوشتم چون چندین بار در طول روز امضای خودمو میخونم و هر قسمتش ی غم و شادی را یادم کیاره ک باید بمونه، ...غمگین ترین تصمیم مهاجرت بود ک خیلی طول کشید تا بپذیرم و برم دنبالش،ولی الان بابت اون تصمیم غمگین طولانی خوشحالترین و شکرگذارترینم،خوشحالم ک در کنار اصیلترین دیندارترین غیورترین فرزندان کوروش💔 نخواهم زیست *امروز دلم خواست بنویسم نزدیک ب پانزده ساله منتظرم امروز ک روزها را شمردم دلم ب حال خودم سوخت پونزده ساااال هرشب انتظار و دعا و نذر و نیاز و شکست ...دعام کنید حتی الانم با ناامیدی و خستگی نوشتم دعام کنید یعنی تموم میشه این انتظار یا اینکه من تموم میشم؟ امروز هفده مهر نذر حدیث کسا برداشتم برای انتظار میدونم ک پشت این میام مینویسم انتظار پونزده ساله من ب لطف پنج تن آل عبا تموم شد و همه چیز اونجور ک میخاستم با خوشحالی و رضایت و برکت سر اومد💕😍یادتونه اول پروفایلم نوشته بودم از سگ کمتر و اینا؟ب خاطر امتحانم نوشته بودم،اون آزمون به سر رسید با موفقیت بزرگ و خوشحالی و خوشگذرونی بزرگتر و خاطرات شیرین تر به پایان رسید♥️اونقدر شیرین ک شب ازمون مصاحبه ام اوکی شد،و تا چند روز دیگه دختر زیبای گیسو کمند چشم تیله ای می‌ره ب هامبورگ زیبا💌😅بزنید دست قشنگه را،ماشالله لاحول و لا قوة الا بالله آل‌علی العظیم استغفرالله ربی و اتوب و الیه هیچوقت از اینا ننوشتم ولی الان دلم میخاد بنویسم♥️💝😌

برو تا مرض اعصاب نگرفتی اونجا

امروز خیلی کتکم زدن خیلی

بعدم داداشم ی طناب برداشت بره خودشو دار بزنه تو انبار

ی ابروریزی و داد و بیداد تو‌مردم و همسایه ها

فقط ب خاطر اینکه گفتیم اقا پتوتا جمع کن

شورتتو بشور نندار تو حموم ما هم دختریم مریض میشیم


میخام ب خانواده تم هیچی نگم برعکس همیشه اروم اروم وسایلامو جمع کنم ی روز مونده ب رفتن برم چمدون بخرم بریزم توش و برم ،بابا اگر سر کار بود مهم نیست مامانم سر کارش بود مهم نیست خانواده بودن نبودن دیدم ندیدم مهم نیست  میخام بدون ندیدن و خداحافظی کردن برم ،من اومدم ک سال اخر قشنگی داشته باشیم خیلی تلاش کردم و قشنگ هم ساختم اونا بلد نبودن قشنگی بسازن دل شکستن،اینجا ک نوشتم برای کسی ننوشتم برای خودم نوشتم چون چندین بار در طول روز امضای خودمو میخونم و هر قسمتش ی غم و شادی را یادم کیاره ک باید بمونه، ...غمگین ترین تصمیم مهاجرت بود ک خیلی طول کشید تا بپذیرم و برم دنبالش،ولی الان بابت اون تصمیم غمگین طولانی خوشحالترین و شکرگذارترینم،خوشحالم ک در کنار اصیلترین دیندارترین غیورترین فرزندان کوروش💔 نخواهم زیست *امروز دلم خواست بنویسم نزدیک ب پانزده ساله منتظرم امروز ک روزها را شمردم دلم ب حال خودم سوخت پونزده ساااال هرشب انتظار و دعا و نذر و نیاز و شکست ...دعام کنید حتی الانم با ناامیدی و خستگی نوشتم دعام کنید یعنی تموم میشه این انتظار یا اینکه من تموم میشم؟ امروز هفده مهر نذر حدیث کسا برداشتم برای انتظار میدونم ک پشت این میام مینویسم انتظار پونزده ساله من ب لطف پنج تن آل عبا تموم شد و همه چیز اونجور ک میخاستم با خوشحالی و رضایت و برکت سر اومد💕😍یادتونه اول پروفایلم نوشته بودم از سگ کمتر و اینا؟ب خاطر امتحانم نوشته بودم،اون آزمون به سر رسید با موفقیت بزرگ و خوشحالی و خوشگذرونی بزرگتر و خاطرات شیرین تر به پایان رسید♥️اونقدر شیرین ک شب ازمون مصاحبه ام اوکی شد،و تا چند روز دیگه دختر زیبای گیسو کمند چشم تیله ای می‌ره ب هامبورگ زیبا💌😅بزنید دست قشنگه را،ماشالله لاحول و لا قوة الا بالله آل‌علی العظیم استغفرالله ربی و اتوب و الیه هیچوقت از اینا ننوشتم ولی الان دلم میخاد بنویسم♥️💝😌

زودتر کارهای مهاجرت رو ردیف کن و تا اون موقع تحمل کن

با ویزایی ک گفتم میگم فردا جمع منم برم تهران گپشی ام هم ختموش کنم و کلا بزارمشون کنار ،ویزام ک اومد از همونجا برم و دیگه ولشون کنم

از طرفی میگم بمونم منم این چندماه مونده مثل داداشم حتی کارهای شخصیم هم نکنم 

منم شورت و جورابمو میندازم همونجا مامانم باید بشوره غذا بیاره ببره هیچ کاری هم بیرون و تو کارهای مغتزه براش انجام نمیدم 

همه مخارجم هم ازشون میگیرم

موقع رفتنم هم پول رفتنمو میگیرم سرمایه خودم هم بر میدارم و میرم

نمیدونم دزستش کدومه

هم دلم میخاد برم و دیگه نبینمشون و ب عزت خودم زندگی کنم ولی دلم ب حال خودم میسوزه و حسودیم میشه ک‌چقدر فرق میزارن

هم دلم میخاد بمونم و منم سو استفاده کنم ولی احساس شرم میکنم

میخام ب خانواده تم هیچی نگم برعکس همیشه اروم اروم وسایلامو جمع کنم ی روز مونده ب رفتن برم چمدون بخرم بریزم توش و برم ،بابا اگر سر کار بود مهم نیست مامانم سر کارش بود مهم نیست خانواده بودن نبودن دیدم ندیدم مهم نیست  میخام بدون ندیدن و خداحافظی کردن برم ،من اومدم ک سال اخر قشنگی داشته باشیم خیلی تلاش کردم و قشنگ هم ساختم اونا بلد نبودن قشنگی بسازن دل شکستن،اینجا ک نوشتم برای کسی ننوشتم برای خودم نوشتم چون چندین بار در طول روز امضای خودمو میخونم و هر قسمتش ی غم و شادی را یادم کیاره ک باید بمونه، ...غمگین ترین تصمیم مهاجرت بود ک خیلی طول کشید تا بپذیرم و برم دنبالش،ولی الان بابت اون تصمیم غمگین طولانی خوشحالترین و شکرگذارترینم،خوشحالم ک در کنار اصیلترین دیندارترین غیورترین فرزندان کوروش💔 نخواهم زیست *امروز دلم خواست بنویسم نزدیک ب پانزده ساله منتظرم امروز ک روزها را شمردم دلم ب حال خودم سوخت پونزده ساااال هرشب انتظار و دعا و نذر و نیاز و شکست ...دعام کنید حتی الانم با ناامیدی و خستگی نوشتم دعام کنید یعنی تموم میشه این انتظار یا اینکه من تموم میشم؟ امروز هفده مهر نذر حدیث کسا برداشتم برای انتظار میدونم ک پشت این میام مینویسم انتظار پونزده ساله من ب لطف پنج تن آل عبا تموم شد و همه چیز اونجور ک میخاستم با خوشحالی و رضایت و برکت سر اومد💕😍یادتونه اول پروفایلم نوشته بودم از سگ کمتر و اینا؟ب خاطر امتحانم نوشته بودم،اون آزمون به سر رسید با موفقیت بزرگ و خوشحالی و خوشگذرونی بزرگتر و خاطرات شیرین تر به پایان رسید♥️اونقدر شیرین ک شب ازمون مصاحبه ام اوکی شد،و تا چند روز دیگه دختر زیبای گیسو کمند چشم تیله ای می‌ره ب هامبورگ زیبا💌😅بزنید دست قشنگه را،ماشالله لاحول و لا قوة الا بالله آل‌علی العظیم استغفرالله ربی و اتوب و الیه هیچوقت از اینا ننوشتم ولی الان دلم میخاد بنویسم♥️💝😌

با ویزایی ک گفتم میگم فردا جمع منم برم تهران گپشی ام هم ختموش کنم و کلا بزارمشون کنار ،ویزام ک اومد ...

عزیزم بمون و عادی باش نه سرویس بده نه سو استفاده کن

اتفاقا بهترین رفتار رو داشته باش تا خاطرات خوبی ازت بمونه، تو کارهای خونه کمک کن و با وجود بدرفتاری شون بهشون محبت کن، کارت که درست شد برای همشون گل یا هدیه بگیر و با خوشی خداحافظی کن و برو

با این خاطراتی که گذاشتی و درد دوری تازه می‌فهمن چه اشتباهی کردن و دلشون تنگ میشه، البته که خیلی دیره

اینجوری وقتی بفهمی دل تنگتن حس حسودی و کمبود محبتی که رنجت میده هم جبران میشه

I will always love you❤️💖💗

عزیزم بمون و عادی باش نه سرویس بده نه سو استفاده کناتفاقا بهترین رفتار رو داشته باش تا خاطرات خوبی ا ...

منم مثل شما فک میکردم تومدم ک همینکارو انجام بدم با هزار زحمت برای مادرم مغازه زدم ک ب ارزوش برسه و از خودش شغل داشته باشه 

میدونی دست تنها چقدر زحمت کشیدم

بعد میخاست واسه پسرش زن بگیره ندادن تو تاپیکهام هست

بعد نشسته بود میگفت دختره را ک دادن من مغازه را میدم ب عروس اونطرف هم ی موبایلی میزنیم برا پسر دیگه منم نمیرم دوتایی با هم برن و بیان یعنی قشنگ بیان کرد ک از تو تو موقع احتیاجم کار کشیدم همیشه هم اینطوره موقع احتیاج با سیاست از ادم کار میکشه کارش ک حل شد نونشو با پسرش و اقوام خودش میخوره منم ادم بده میکنه

بعد دختره ی بار نامزد کرده بود و ب هم زده بود میگفت وای داداش عروس میگه فامیلامون میگن فلانی نامزد کرده دیگه کسی نمیاد بگیرش تا سی سالشبشه ترشیده باشه.

در حالی ک من سی سالمه و مادرم خودش عمدا نذاشت ازدواج کنم و خاستگاری ها را برام خراب میکنه

میخام ب خانواده تم هیچی نگم برعکس همیشه اروم اروم وسایلامو جمع کنم ی روز مونده ب رفتن برم چمدون بخرم بریزم توش و برم ،بابا اگر سر کار بود مهم نیست مامانم سر کارش بود مهم نیست خانواده بودن نبودن دیدم ندیدم مهم نیست  میخام بدون ندیدن و خداحافظی کردن برم ،من اومدم ک سال اخر قشنگی داشته باشیم خیلی تلاش کردم و قشنگ هم ساختم اونا بلد نبودن قشنگی بسازن دل شکستن،اینجا ک نوشتم برای کسی ننوشتم برای خودم نوشتم چون چندین بار در طول روز امضای خودمو میخونم و هر قسمتش ی غم و شادی را یادم کیاره ک باید بمونه، ...غمگین ترین تصمیم مهاجرت بود ک خیلی طول کشید تا بپذیرم و برم دنبالش،ولی الان بابت اون تصمیم غمگین طولانی خوشحالترین و شکرگذارترینم،خوشحالم ک در کنار اصیلترین دیندارترین غیورترین فرزندان کوروش💔 نخواهم زیست *امروز دلم خواست بنویسم نزدیک ب پانزده ساله منتظرم امروز ک روزها را شمردم دلم ب حال خودم سوخت پونزده ساااال هرشب انتظار و دعا و نذر و نیاز و شکست ...دعام کنید حتی الانم با ناامیدی و خستگی نوشتم دعام کنید یعنی تموم میشه این انتظار یا اینکه من تموم میشم؟ امروز هفده مهر نذر حدیث کسا برداشتم برای انتظار میدونم ک پشت این میام مینویسم انتظار پونزده ساله من ب لطف پنج تن آل عبا تموم شد و همه چیز اونجور ک میخاستم با خوشحالی و رضایت و برکت سر اومد💕😍یادتونه اول پروفایلم نوشته بودم از سگ کمتر و اینا؟ب خاطر امتحانم نوشته بودم،اون آزمون به سر رسید با موفقیت بزرگ و خوشحالی و خوشگذرونی بزرگتر و خاطرات شیرین تر به پایان رسید♥️اونقدر شیرین ک شب ازمون مصاحبه ام اوکی شد،و تا چند روز دیگه دختر زیبای گیسو کمند چشم تیله ای می‌ره ب هامبورگ زیبا💌😅بزنید دست قشنگه را،ماشالله لاحول و لا قوة الا بالله آل‌علی العظیم استغفرالله ربی و اتوب و الیه هیچوقت از اینا ننوشتم ولی الان دلم میخاد بنویسم♥️💝😌

منم مثل شما فک میکردم تومدم ک همینکارو انجام بدم با هزار زحمت برای مادرم مغازه زدم ک ب ارزوش برسه و ...


چقدر بد، درکت میکنم ولشون کن

به هر حال اونا همینن نمی تونی اونا رو عوض کنی

شما هم که داری میری

خودت رو بد نکن

این چند ماه دندون رو جیگر بزار،حتی نیاز نیست خودت رو عوض کنی

نه بزار سو استفاده کنن ازت نه بدی کن،حتی زیاد خوبی نکن که زیر زبونشون مزه کنه مانعت بشن،معمولی باش

این روزا هم تموم میشه

بزار تصویر خوبی از روزهای آخر تو ذهنت بمونه

به خاطر آرامش خودت بی خیال باش و فقط روی مهاجرت و هدف هات تمرکز کن

I will always love you❤️💖💗

چقدر بد، درکت میکنم ولشون کنبه هر حال اونا همینن نمی تونی اونا رو عوض کنیشما هم که داری میریخودت رو ...

چند روز پیش تولدم بود

برای تولد داداشم مامانم خودشو کشت رفت کیک خرید ی سکه پارسیان خرید ب زور و زور جشن گرفت

اونم کادوشا باز کرد ی نکاه انداخت و گفت ی جور سکه سکه میکنن و کادو کادو میکنن انگار سکه تمام خریدن و انداخت اونور مامانم ناراحت شد اما سری بعدبازم میخزه

تولد اجیم با دل نخایی رفت ی سکه پارسیان برای اون خرید بدون کیک و جشن و هیچی

برای تولد من هیچی نخرید مطلقا هیچی حتی ی تبریک ساده تولدت مبارک هم نگفت💔


چند وقت پیش گفتم من میرم مغازه میمونه بعد یاد من بیفتین

یا ظهرها و شب ها ک میام دنبالت میارمت خونه یاد من بیشتر میفتی نبودم حس میشه میدونی از نیاز گفتم واقعا نیاز داشتم ک ب هر حال تلاشمو برای اون ببینه ولی شونه انداخت بالا و چیزی نگفت

ی روز دیگه باز ی حرف همین مدلی پیش اومد با طعنه و بدی گفت دستت درد نکنه من همینجوز اشکم ریخت پاشدم اومدم تو اتاق 

ی خون ب پا کرد و رفت

میخام ب خانواده تم هیچی نگم برعکس همیشه اروم اروم وسایلامو جمع کنم ی روز مونده ب رفتن برم چمدون بخرم بریزم توش و برم ،بابا اگر سر کار بود مهم نیست مامانم سر کارش بود مهم نیست خانواده بودن نبودن دیدم ندیدم مهم نیست  میخام بدون ندیدن و خداحافظی کردن برم ،من اومدم ک سال اخر قشنگی داشته باشیم خیلی تلاش کردم و قشنگ هم ساختم اونا بلد نبودن قشنگی بسازن دل شکستن،اینجا ک نوشتم برای کسی ننوشتم برای خودم نوشتم چون چندین بار در طول روز امضای خودمو میخونم و هر قسمتش ی غم و شادی را یادم کیاره ک باید بمونه، ...غمگین ترین تصمیم مهاجرت بود ک خیلی طول کشید تا بپذیرم و برم دنبالش،ولی الان بابت اون تصمیم غمگین طولانی خوشحالترین و شکرگذارترینم،خوشحالم ک در کنار اصیلترین دیندارترین غیورترین فرزندان کوروش💔 نخواهم زیست *امروز دلم خواست بنویسم نزدیک ب پانزده ساله منتظرم امروز ک روزها را شمردم دلم ب حال خودم سوخت پونزده ساااال هرشب انتظار و دعا و نذر و نیاز و شکست ...دعام کنید حتی الانم با ناامیدی و خستگی نوشتم دعام کنید یعنی تموم میشه این انتظار یا اینکه من تموم میشم؟ امروز هفده مهر نذر حدیث کسا برداشتم برای انتظار میدونم ک پشت این میام مینویسم انتظار پونزده ساله من ب لطف پنج تن آل عبا تموم شد و همه چیز اونجور ک میخاستم با خوشحالی و رضایت و برکت سر اومد💕😍یادتونه اول پروفایلم نوشته بودم از سگ کمتر و اینا؟ب خاطر امتحانم نوشته بودم،اون آزمون به سر رسید با موفقیت بزرگ و خوشحالی و خوشگذرونی بزرگتر و خاطرات شیرین تر به پایان رسید♥️اونقدر شیرین ک شب ازمون مصاحبه ام اوکی شد،و تا چند روز دیگه دختر زیبای گیسو کمند چشم تیله ای می‌ره ب هامبورگ زیبا💌😅بزنید دست قشنگه را،ماشالله لاحول و لا قوة الا بالله آل‌علی العظیم استغفرالله ربی و اتوب و الیه هیچوقت از اینا ننوشتم ولی الان دلم میخاد بنویسم♥️💝😌

چند روز پیش تولدم بودبرای تولد داداشم مامانم خودشو کشت رفت کیک خرید ی سکه پارسیان خرید ب زور و زور ج ...

ول کن بابا

انرژیتو صرف چی میکنی؟

آدمایی که قدرت رو نمی دونن؟ 

اتفاقا قبل از تو یه تاپیک دیدم مادره میگفت من یه دختره 8 ساله دارم چون مسئولیت پذیر نیست و فامیل پدریش دوست داره انگار ازش رنجیدم و حسی بهش ندارم

یه پسر دوساله دارم خیلی درکم میکنه بهم محبت میکنه فقط اونو دوست دارم، انگار محبت نکرده ی شوهرمو برام جبران میکنه،حتی دوست ندارم ازدواج کنه

خوب که کاربرا باهاش چونه زدن معلوم شد مادرش پسردوست بوده و خب طبیعتا به این محل نمیداده،شوهرم که همینطور بهش اونجوری که باید محبت نکرده بود، نتیجه ش شده بود این گره های روانی که بعضیاش تقصیر خودشم نبود بنده خدا

اینا رو تعریف کردم که بدونی بعضی چیزا واقعا تقصیر تو نیست، شاید مادر تو هم از این مشکلات داشته

تو که نباید خودت رو به خاطر بیماری های یه نفر دیگه مریض کنی

فکرت رو درگیر نکن چون همش هدر رفت انرژیه

گفتم که این چند ماه رو هم تحمل کن، بعدش میری و دیگه آزار نمی بینی

روی هدفات متمرکز شو، و انشاالله بعدا به یه آدم درست هم آشنا میشی

I will always love you❤️💖💗

ول کن باباانرژیتو صرف چی میکنی؟آدمایی که قدرت رو نمی دونن؟ اتفاقا قبل از تو یه تاپیک دیدم مادره میگف ...

دلم نمیخاد دیگه حتی چند ماه هم بمونم ،خوب ازم سو استفاده کردن بعدم ی ادم کثیف لاابالی اومد کونسو گذاشت رو سرم گفت تو کلفتی تو ننگ ب باری کلی تهمت زد بهم هیچکسی هم هیچی نگفت

تازه بابام هم اومد گفت یکی پیدا نمیشه بدم ببره گورشو گم کنه

فردا من وسایلمو جمع میکنم از این شهر میرم دیگه ی جا ی کاری برای من پیدا میشه

بعدم از ایران میرم

دیگه نمیخام ببینمشون و حسرت دیدنم هم تا ابد میزارم براشون

این روزها همش ب نرفتن غک میکردم یا ب اینکه تند تند بیام ایران یا اینکه پس اناز کنم هی بیان اروپا پیشم

فک میکنم توی اتفاق امروز خدا میهاست این درسو بهم بده ک باید بری و برنگردی هرگز

میخام ب خانواده تم هیچی نگم برعکس همیشه اروم اروم وسایلامو جمع کنم ی روز مونده ب رفتن برم چمدون بخرم بریزم توش و برم ،بابا اگر سر کار بود مهم نیست مامانم سر کارش بود مهم نیست خانواده بودن نبودن دیدم ندیدم مهم نیست  میخام بدون ندیدن و خداحافظی کردن برم ،من اومدم ک سال اخر قشنگی داشته باشیم خیلی تلاش کردم و قشنگ هم ساختم اونا بلد نبودن قشنگی بسازن دل شکستن،اینجا ک نوشتم برای کسی ننوشتم برای خودم نوشتم چون چندین بار در طول روز امضای خودمو میخونم و هر قسمتش ی غم و شادی را یادم کیاره ک باید بمونه، ...غمگین ترین تصمیم مهاجرت بود ک خیلی طول کشید تا بپذیرم و برم دنبالش،ولی الان بابت اون تصمیم غمگین طولانی خوشحالترین و شکرگذارترینم،خوشحالم ک در کنار اصیلترین دیندارترین غیورترین فرزندان کوروش💔 نخواهم زیست *امروز دلم خواست بنویسم نزدیک ب پانزده ساله منتظرم امروز ک روزها را شمردم دلم ب حال خودم سوخت پونزده ساااال هرشب انتظار و دعا و نذر و نیاز و شکست ...دعام کنید حتی الانم با ناامیدی و خستگی نوشتم دعام کنید یعنی تموم میشه این انتظار یا اینکه من تموم میشم؟ امروز هفده مهر نذر حدیث کسا برداشتم برای انتظار میدونم ک پشت این میام مینویسم انتظار پونزده ساله من ب لطف پنج تن آل عبا تموم شد و همه چیز اونجور ک میخاستم با خوشحالی و رضایت و برکت سر اومد💕😍یادتونه اول پروفایلم نوشته بودم از سگ کمتر و اینا؟ب خاطر امتحانم نوشته بودم،اون آزمون به سر رسید با موفقیت بزرگ و خوشحالی و خوشگذرونی بزرگتر و خاطرات شیرین تر به پایان رسید♥️اونقدر شیرین ک شب ازمون مصاحبه ام اوکی شد،و تا چند روز دیگه دختر زیبای گیسو کمند چشم تیله ای می‌ره ب هامبورگ زیبا💌😅بزنید دست قشنگه را،ماشالله لاحول و لا قوة الا بالله آل‌علی العظیم استغفرالله ربی و اتوب و الیه هیچوقت از اینا ننوشتم ولی الان دلم میخاد بنویسم♥️💝😌

دلم نمیخاد دیگه حتی چند ماه هم بمونم ،خوب ازم سو استفاده کردن بعدم ی ادم کثیف لاابالی اومد کونسو گذا ...

هر کاری میکنی فقط اول این که خودت رو عذاب نده،انرژیتو هدر نده، و دوم به پدر و مادرت بی احترامی نکن، حتی اگه آدم های بدی هستن به خصوص که داری میری و خودتو نجات میدی، بزار این کارت اجرش پیش خدا محفوظ باشه

میدونم حق داری ناراحت باشی

حق داری گله کنی

حق داری عصبانی باشی

ولی این دو مورد رو رعایت کن که بعدا پیش خودت شرمنده نباشی و عذاب وجدان نگیری

با آرامش برو و به هدفات برس

از خدا میخوام بهت کمک کنه

I will always love you❤️💖💗

هر کاری میکنی فقط اول این که خودت رو عذاب نده،انرژیتو هدر نده، و دوم به پدر و مادرت بی احترامی نکن، ...

ممنونم ک امشب باهام حرف زدی و ب حرفهام گوش دادی♥️

میخام ب خانواده تم هیچی نگم برعکس همیشه اروم اروم وسایلامو جمع کنم ی روز مونده ب رفتن برم چمدون بخرم بریزم توش و برم ،بابا اگر سر کار بود مهم نیست مامانم سر کارش بود مهم نیست خانواده بودن نبودن دیدم ندیدم مهم نیست  میخام بدون ندیدن و خداحافظی کردن برم ،من اومدم ک سال اخر قشنگی داشته باشیم خیلی تلاش کردم و قشنگ هم ساختم اونا بلد نبودن قشنگی بسازن دل شکستن،اینجا ک نوشتم برای کسی ننوشتم برای خودم نوشتم چون چندین بار در طول روز امضای خودمو میخونم و هر قسمتش ی غم و شادی را یادم کیاره ک باید بمونه، ...غمگین ترین تصمیم مهاجرت بود ک خیلی طول کشید تا بپذیرم و برم دنبالش،ولی الان بابت اون تصمیم غمگین طولانی خوشحالترین و شکرگذارترینم،خوشحالم ک در کنار اصیلترین دیندارترین غیورترین فرزندان کوروش💔 نخواهم زیست *امروز دلم خواست بنویسم نزدیک ب پانزده ساله منتظرم امروز ک روزها را شمردم دلم ب حال خودم سوخت پونزده ساااال هرشب انتظار و دعا و نذر و نیاز و شکست ...دعام کنید حتی الانم با ناامیدی و خستگی نوشتم دعام کنید یعنی تموم میشه این انتظار یا اینکه من تموم میشم؟ امروز هفده مهر نذر حدیث کسا برداشتم برای انتظار میدونم ک پشت این میام مینویسم انتظار پونزده ساله من ب لطف پنج تن آل عبا تموم شد و همه چیز اونجور ک میخاستم با خوشحالی و رضایت و برکت سر اومد💕😍یادتونه اول پروفایلم نوشته بودم از سگ کمتر و اینا؟ب خاطر امتحانم نوشته بودم،اون آزمون به سر رسید با موفقیت بزرگ و خوشحالی و خوشگذرونی بزرگتر و خاطرات شیرین تر به پایان رسید♥️اونقدر شیرین ک شب ازمون مصاحبه ام اوکی شد،و تا چند روز دیگه دختر زیبای گیسو کمند چشم تیله ای می‌ره ب هامبورگ زیبا💌😅بزنید دست قشنگه را،ماشالله لاحول و لا قوة الا بالله آل‌علی العظیم استغفرالله ربی و اتوب و الیه هیچوقت از اینا ننوشتم ولی الان دلم میخاد بنویسم♥️💝😌

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز