یه دوست صمیمی داشتم که برای تولدش هرچی در توانم بود کردم
توان مالی اون زمان من (کلاس دهم بود) به یه ماگ میرسید کلی با مامانم رفتم گشتم گشتم تا با اون پول براش ماگ خریدم قبلش هم خیلی خیلی گشته بودم
براش نامه نوشتم کار چیپی بود ولی واقعا دوستش داشتم واقعا خواهر خودم میدونستمش خاک تو سرم
توی تولد خودم حتی یادش نبود خود احمقم یادش انداختم تولدمه و یه تبریک ساده گفت بعدا خیلی بعد ها باز تولدمو یادش نبود بهش گفتم ناراحت شدم اون چیکار کنه خوبه از دستم عصبانی شد که چرا ناراحت شدی؟!
خانواده ی منو اون تقریبا تو یه رینج مالی بودن البته تا حدودی شغل و پس انداز بابای من بهتر بود ولی کلا بابام هیچ اعتقادی نداشت به این که بخواد به من پول تو جیبی اینجوری بده نداشت
وضع اون اینقدر خوب بود اون زمان که تنهایی همه مدل کافه و پاساژ و خریدی میرفت ولی یه دونه تاکید میکنم حتی یه دونه کادوی معمولی هم هیچ وقت ازش نگرفتم هیچ وقت هیچی صفر!
و واقعا غبطه میخورم به اون عشقی که بهش داشتم شاید بعضیا فکر کنن عشق رو فقط میشه به دوست پسر یا دوست دختر داشت ولی من واقعا اونو عین خواهرم میدونستم حتی اینو هم بهش گفته بودم یعنی اینقدر خنگ و ابله بودم که فکر میکردم وقتی تو آینده عروسی کنم اونو هم دعوت میکنم و چقدر خوش به حالم میشه چون هم عشق زندگیم که میشه همسرم رو خواهم داشت هم این آدمو که خواهر خودم میدونستم
البته تا حدودی طبیعیه من نه خواهر همسن و سال خودم دارم نه مادرم زیاد براش مهم بود روحیات من و نه اینکه دوستی داشتم هیچ وقت درست و حسابی این حجم از خریت و حماقت میدونم پیش میاد
ولی آره در جواب سوالت باید بگم آره