مامانم اینا از کربلا اومدن میخواست ب یکی از داییام میوه و شیرینی بفرسته من نذاشتم و دعوامون شد این داییم بخاطر ترس از زنش حتی نمیتونه جواب سلام ما رو بده و روزای بیماری مادرم یکبار نتونس ب مادرم سر بزنه و زنش بشدت حسود و بدذات هست حتی نمیذاره با خواهرش حرف بزنه بعد مامانم میگ ب اوناهم میوه و شیرینی بدم منم چون ب مادرم خیلی بی احترامی کرده هم خودش هم زنش نذاشتم چیزی بده و مامانم هرچی از دهنش در اومد ب من گف بخاطر برادرش ک عید حتی قایمکی از ترس زنش ب ما عیدی میده،بنظرتون من مقصرم؟؟؟