چند وقتی بود خوب شده بود
تا اینکه چند روز پیش یه جایی میخواستیم بریم و من تو لباس پوشیدن گیر کردم که چی بپوشم
با یه لحن خیلی بدی گفت آخه لباس پوشیدن سلیقه میخواد همه که ندارن
لباسام رو عوض کردیم و بغض رو تا شب تو گلوم نگه داشتم دیگه هر کاری کرد بتونم خنده رو لبم بیاره نتونست دوباره بعد از اون شب تبدیل شد به آدم قبلی
امروز تو خیابون گفت وای این دختره چه خوشگله و من داغون شدم از صبح تا حالا داغونم اصلا حوصله نداشتم باهاش حرف بزنم و تو خودم بودم