😔من تازه عروسم یه مدت بود برادر همسرمو میدیدم مجرده استرس میگرفتم دست و پاهام میلرزید بدنم سرد میشد حالم بدمیشد 🙃
من خودم حالم به اندازه کافی داغون هست شما دیگه نمک به زخمم نزنید دست خودم نبوده الان پشیمونم خیلی😔
بزارید بگم رفتارهام چطوره باهاش فقط سلام و علیک داریم
اصلا طرفش نمیرم هرجای اون هست من دومتر دورتر میشینم
واصلا کوچکترین حرفم باهاش نمیزنم
فقط مثلا اگه دوسه ساعت تو یه مکان باشیم سه چهار بار کوتاه بهش نگاه میکنم😦یبارم که برام یه کارت پول از اون هدیه ها اورده بود بهم زنگ زد برم پایین ازش بگیرم ولی نرفتم گفت خودت بیا پیش بقیه خجالت میکشم منم خواهرکوچیکمو فرستادم پایین البته اون اوایل ازدواجمون بود. اینجوریه که بگم قبلا اینطوری بود اولاش بهم زل میزدو بعضی وقتا لبخند اون عادی بود
بعداز اونم که کلا دیگه توجمع بهم نگاه نمیکرد ولی اگه پیش میومد مثلا فقط دوسه نفر میشدیم بهم نگاه میکرد و مثلا یه چیزی بهم تعارف میزد چندباراونم عادی بود
الان😐کلا بهم نگاه نمیکنه چندبار دیدم مثلا یلحظه نگاهش خورده بهم منم نگاهم خورده سریع به اون طرف نگاه کرده
😐یا مثلا میام میشینم تو حال اون بعد ده دقیقه میره تو اتاق
یا مثلا امروز تو حیاط بودم بعد از پشت پنجره یلحظه اومد بعد
باز یلحظه نگاهم بهش خورد سریع رفت😐
من ادم بشدت مغروریم درحدی که حتی با شوهرمم دعوا میگیرم مقصر منم باشم باید اون بیاد عذرخواهی.
اینو برا بعضی از کاربرا تعریف کردم گفتن الان اون برادرهمسرت فکر میکنه تو روش نظرداری
من از وقتی اینو شنیدم بدون وقفه دارم گریه میکنم نمیخوام زندگیمو بخاطر یه چیز مضخرف از دست بدم خیلی پشیمونم خیلییی وقصددارم بهش دیگه نگاه نکنم
بنظرتون برادر همسرم همچین چیزی راجبم فکر میکنه که من بهش نظری دارم؟تاپیکمو بخونید باتوجه به چیزای که گفتم جواب سوالمو بدید❤️🩹