شوهرمم بود اونم گفت راس میگه زشته دیگ میخواینش پسش میدیم داداشم گفت نمیخوایم جاهم نداریم وگرنه یکی میگرفتم مگه چقده قیمتش اونم حساب میکنم بخدا
جاریم ساکت شد و رفت تو قیافه
پسرشم اول یکم بغض کرد بعد دیگی گوشه نشست
تا یساعتی خونه تو سکوت بود
باز من رفتم حرف زدم سفره انداختم پسر جاریمو بوس کردم گفتم ببخشید یه لحضه عصبی شدم اونم گفت زنعمو بخدا نمیخواستم ناراحت بشین
بعدم بحث کلا جمع شد و همه شروع کردن حرف زدن