من از وقتی که خودمو شناختم و خیلی بچه بودم کم کم عاشق یکی از پسرای فامیل شدم که اتفاقا نسبت خیلی نزدیکی هم داریم 
با تموم وجودم دوسش داشتم اصلا نمیتونم توصیف کنم چقدر 
شما فک کنین یه مادر چطوری بچشو دوست داره و از هیچی بچش بدش نمیاد و دلزده نمیشه من دقیقا نسبت به این همینطوری بودم کل شبانه روز تو فکرش بودم لحظه آیی نبود تو فکرم نباشه 
تا اینکه وقتی خیلییی سنم کم بود به حرف یه نادون که از خودم بزرگتر هم بود بهش پیام دادم و حسم رو گفتم و بهش گفتم به کسی نگه 
اونم بهم گفت تو الان بچه آیی و بخاطر سنته و منم مثل خواهرم میبینمت 
خلاصه خیلی شکه و ناراحت بودم همش میگفتم آبروی خانوادم رو بردم اگه بفهمن بیچارم میکنن افسرده شده بودم اصلا 
خانوادم نفهمیدن ولی کل فامیل فهمیدن 
چند وقت بعدم استوری هاشو میدیدم که بلاکم کرد 
بازم همش فک میکردم خب شاید خانوادش دیدن و جواب منو دادن بخاطر همین تو کل فامیل پیچیده اونم دیگه نتونسته چیزی بگه نمیتونستم قبول کنم دوسم نداری اصلا نمیدونم چرا باورم نمیشد 
خدای من شاهده بخاطرش به هر دری زدم چقدر تو درسم افت کردم 
چند وقت بعد اینستاشو پیدا کردم و یه پیج فیک زدم 
چیزی که دیدم باورم نمیشد 
یه دختر باز که کلی دختر دور و برش بود 
با تصورم زمین تا آسمون فرق میکرد من همیشه فک میکردم چقدر خوب و سر به زیره چون خانوادشم مذهبین خیلی و اینم چیزی نشون نمیداد ولی خیلی شوخ بود 
با پیج فیکم بهش پیام دادم یه مدت ...
اینم گذاشت و من همچنان تو فکرش بودم آنقدر دوسش داشتم حسش میکردم یعنی استوری درمورد یه چیزی میداشت قبل اینکه ببینم حس میکردم از خواب میپریدم 
با گوشی خانوادم چکش میکردم چون خودم بلاک بودم 
تا اینکه همین چند وقت پیش فهمیدم همون زمان که من بهش پیام دادم یه نفر که نمیدونم کی بود و از کجا منو میشناخت گفته بود منو ول کنه و بره بچسبه به اون دخترا که بهش همه چی میدن 
اون طرفم گفته بود خودش به من هیچ حسی نداره 
بهش گفته بود من فقط ادای عاشقا رو در میارم و پس فردا اگه بیام سر زندگیش همه مال و اموالش رو بالا میکشم 
کسی که من با همه جونم دوسش داشتم 🙃
الان اصلا دلم نمیخواد خودش و خانوادش رو ببینم 
خودش که دیگه تو جمع فامیل نمیاد ولی وقتی میرفتیم خونشون هم خیلیییی سرد برخورد میکرد اصلا نگام نمیکرد فقط یه سلام و دیگه هیچ 
ولی خانوادشو هر سری که مجبور میشم ببینم البته خیلی دیر به دیره ازش تعریف میکنن و من حالم بد میشه 
حالم از خودش و خواهر اداییش بهم میخوره 
خواهرش یبار گفت میگه اصلا دوست نداره تو جمع فامیل بیاد میگه هروقت اومدم یه حرفی برام درآوردن 
فقط من میدونم ممکن نیست کسی پیدا بشه که اندازه من دوسش داشته باشه