ما  رفتیم یه پارک شوهرم گفت بیا یه گشت بزنیم گفتم بیا سوار کشتی معلق بشیم که میره بالا و پایین گفت من میترسم گفتم بیا بریم اصرار کردم 
«چون تو مدرسه سوار شده بودم فکر نمیکردم اینقدر ترسناک باشه »
 اونم اومد بعد که سوار شدیم ردیف یکی مونده به آخر اینقدر جیغ زدم و ترسیدم که میخاست حالم بده بشه شوهرم هم ترسیده بود  بعد کشتی رو وایسوندن به شوهرم حرف زدن که چرا حواست به خانمت نبوده و دستشو نگرفتی اینا بعد اومدیم بیرون ولی خیلی شوهرم ناراحته منم نمیدونستم در این حد ترسناکه  حالا شوهرم گفت جلو این همه آدم زشت شدیم همش تقصیر منه🥹 
بدنم از ترس میلرزید و فقط جیغ میکشیدم فهمیدن حالم بده وایسوندن خیلی بد بود آبروم رفت جلو اون همه آدم  بهمون گفتن مگه نگفتیم اگه میترسین یه جا سوار بشین که نترسید بعد شوهرم هم خیلی ناراحت شد