من از 21 مهریه به دلیل تحصیل یه سری مسائل قراره یکسال پیش خالم زندگی کنم
حالم شوهرش مرده یه پسر 10 11 ساله هم داره
من 16 سالمه
دیروز بعد ظهر اومدیم خونه پدر بزرگم
الان یه نیم ساعت پیش نشسته بودیم
یهو دیدم پسر خالم جوو اینو گرفت یه چوب دستی تو خونه دستشه اینا..
بعد یهو ببخشید ..
این چوب یه لحظه که من رو زمین نشسته بودم
انگار داشت میکرد توم
من به خالم گفتم جمعش کن اینا
خالم گفت بچس
بهش گفتم چطور ما همسن این بودیم بچه نبودیم این الان بچس
ادبش کن اینا
اون یکی خالم گفت ادم بعضی اوقات باید سکوت کنه اینا
تو دلم گفتم یکبار دوبار نه هر دفعه