من پسرم و سی سالمه تو زندگیم کار زیاد کرداز نانوایی_کارگری حتی لجن مالی شهرداری هیچ کاری برام عار نیست تو هر کاریم رفتم اونقدر مسئولیت پذیر بودم صاحب کار دلش نیومده بزاره برم الان مدتی بیکارم میترسم برم سرکار جدید چون از بچگی مادرم داداشم واسه هرچیزی زدن تو سرمهی میگعتن بی عرضه تو نمیتونی تو دست پا چلفتی درحدی که یادمه از بستن دکمه شلوارمم میترسیدم و میگفتم نمیتونم الان خیلی دوس دارم برمکار جدید ولی میترسم برم از پسش برنیام همه مسخرم کنن خسته شدم از این ترس که از بچگی دلمنمیکنه😔😔😔