تقریبا از ده سال پیش پدر و مادر من از هم جدا شدن و ما اومدیم خونه ی مامان بزرگ پدری، طبقه دومشون زندگی میکنیم. من و خواهرم.
خودمون خونه داریم ولی ترجیحمون دقیقا بعد از طلاق این بود که بریم پیش مامان بزرگمون باشیم چون من خیلی بچه بودم. گفتیم پیش مامان بزرگ بمونیم که حواسش باشه بهمون
دیگه ما اینجا موندگار شدیم و پدرم هم به خونه ی اصلی خودمون رفت و آمد داره و اینجا هم میاد. اغلب، اون هم اینجا پیش ماست. الان بابام ۵۴ سالشه.
خواهرم هم دیگه ۲۸ سالشه و منم ۲۰.
واقعیت خیلی دارم به این فکر میکنم که باید به این فکر باشیم که بابام رو سر و سامون بدیم و زن بگیره. ما هنوز دختر خونه ایم ولی میگم اگه زن بگیره و برن خونه ی خودمون و ما پیش مامان بزرگ بمونیم فعلا، براش بهتر نیست؟؟ بابام مرد تنهاییه. خیلی سخت کوشه. آدم فوق العاده خوبیه. سال ها برای من هم مادری کرد هم پدری. الان خودش میلی نداره میگه اگه زنی بیاد شما رو اذیت میکنه یا توقع زیادی داشته باشه من از پسش برنمیام ولی آخه تا کِی؟
من که تو فکرمه بعد از مدرکم از ایران برم خواهرم که به فکر ازدواجه و همین الانش هم کم کم میخوام خونهش رو جدا کنه. بابام هم هیچ دایره حمایتی ای نداره. آدم سر به زیر و با حیا و شرمیه. ولی کلا درونگراست و اهل جمع برای مدت طولانی نیست و همین باعث شده کلا دایره ی حمایتی نداشته باشه. نه دوست آنچنانی نه چیز دیگه. این سال ها هم همش حواسش به ما بود و سرکار. الانم که دیگه بازنشسته شده سرش رو با کار های روز مزد گرم میکنه. کار منطقی چیه من خیلی نگرانشم و میخوام زندگی خوبی داشته باشه