دختری که موقع طلاق پدرمادرش ، مادرش شوهرشو به دخترش ترجیه داد
دختری که از بچگی تنها بود توی یه خونه ی درندشت و پدر مادر هردو شاغل بودن وقتی برمیگشتنم دوتایی عشقولانه میرفتن بیرون درحالیکه دختر بچه ای که حتی زیر ۱۰ سالش بود ارزو به دل یه بار بیرون رفتن با خونوادش رو دلش مونده بود
دختری که پدرش تهدید میکنه به کشتنش
اونم نه فقط یکبار
بلکه چندین بار!
دختری که پدرش از خونه بیرونش میکنه و دختره هیرون سیرون میمونه خونه ی این و اون
و وقتی هم که برمیگرده با پررویی تمام میگه چرا برگشتی
صادقانه جواب بدید
این دختر بدسرپرسته؟
و احترام گذاشتن و موندن کنار همچین پدرمادری کار درستیه؟
درحالیکه ذره ای امنیت نداره و انقدر باهاش کارای ریز و درشت و بلاهای مسخره ای سرش اوردن که ازشون متنفر شده
با این وجود من از ۱۴ سالگی مامانم( ژنتیکی نیست) داره بزرگم میکنه
قرار بود حضانتمو بگیره و قانونی بتونم برم پیشش
ولی انقدر اذیتش کردن و مریض شد و جنگید بخاطرم با عالم و ادم، که اینهمه سال گذشت و الان ۱۸ سالم شده:)
چیکار کنم ؟
تا اخر عمر اسم نحث اونا توو شناسنامم میمونه
تا اخر عمر دیگه نمیتونم بچه ی قانونی مامانم باشم
غمش از روزی که ۱۸ ساله شدم تا الان داره منو میکشه
خیلی حس بدیه
یه حس تعلق نداشتن و بی اصالت بودن
بهمبگید چیکار کنم بنظرتون
چجوری کنار بیام باهاش