وام ازدواجمون هست
التماسش کردم گفتم میام تو اتاق 10 متری باهات زندگی میکنم
خونه سرایداری میام ولی نخواست
خونه باباش جای زندگی نیست
مادرش آدم نیست, بلاهایی به روزم آورد که مرگ حقمه
وگرنه رفتم که زندگی کنم نشد . هر هفته دعوت کتک کاری یجا من زخم یا کبود . دیگه حرمتی بینمون نمونده بود زن و شوهر بخاطر دیگران
آخ عشق و عاشقی کورت کرده بود وگرنه بعد عقد نمیرفتی با مادرش زندگی کنی
بمیرم برا قلبت چه میکشی یکسال و نیم کم نیست هااااا
بولله قسم منم یه خانمی رو می‌شناختم شاغل خوشگل عاشق یه پسر پاپتی شد مامان پسره بهش گفتم خط قرمز پسرم من هستم پسره هم بهش گفت اولویت اول من مادرم و خانواده مه بعد تو دختره متولد ۷۳ بود گفت چقد خوب درستش همینه به مامان پسره میگفت مامان
در همین حد میدونم دوست بودن ازدواج کردن و درحال حاضر با مادرشوهر زندگی میکنن اما از اوضاعش خبر ندارم.
باید بتونی ازش دل بکنی
مهریه ت جقدره؟
حداقل ارزش داره که بترسونیش
چون دوست بودیم چون آنقدر دوستش داشتم گفتم اصلا طلاق چیه جدایی چیه چمیدونستم قراره رنگ عوض کنه
آنقدر درد به دلمه که پول توش کمه
تیلیاردیم مهرم بود میزاشتن تو سینی بهم میدادن این زخمام جبران نمیشد
کاش دخترا آنقدر احمق و ساده نباشن سر عشق و عاشقی ....
خدا؟ تنها کاری از دستم بر اومد توکل کردم بهش سپردم دست خودش ولی خوب صبرش خیلی زیاده من نمی‌کشم💔🤦🏻♀️
باردار شده بودم کلی ذوق کردم شوهرم گفت نمیشه و..
. رفتم سقط کردم قرار شد نفهمن هیچ کس
ی ساعتم از سقطم نگذشته بود گزاشتم پشت موتور بردم خونه مامان بزرگش مهمونی ......
دم نزدم چه از درد روحی چ جسمی
هر چند مامانش میدونست روزی دو سه بار تیکه بارم میکرد
تا چند وقت پیش از سمت یکی اشناها اومد وسط بحثش
منم طاقت نیاوردم به پدر شوهرم گفتم من مریض احوالم بودی دیدی چی شد .... خودشو زد پشت تلفن به حال بدی و بم گفت نامرد من لنگ ی لقمه نون واسه نوم بودم گفتم عروست اضافی بود نوت. برو به پسرت بگو چرا من چرا منی که مادر شدن حسرت رو دلمه ....
بعدش اصلا انگار نه انگار
فقط یاد من اوردن. نمیدونم این روزا واسه کدوم دردام واسه کدوم حسراتم اشک بریزم
یا شوهر سنگ دلمو چجوری درک کنم که به هیجاش نمیگیره این همه اتفاقو
شرایط خوبی نیست اصلا
خودم اینجوری زنذگیم رو هوا
این حجم از ضربه و شوک تو این سن بستم نبود
بابامم قلبش مشکل پیدا کرده از حرص من
فقط دارم سعی میکنم خوب باشم ولی خیلی جا ها میبرم واقعا
از ته دلم آرزوی مرگ میکنم
دورت بگردم
آخر این دوستی ها همینه یا طلاق یا خیانت( ۹۰ درصدشون)
کاملا درکت میکنم و میدونم پول ذره ای جبران آسيبي که بهت وارد کرده نمیشه
اما گرفتن مهدیه تلنگری برا مرده که دیگه نخواد با آبروی یکی دیگه هم بازی کنه
تو عاشق بودی خونواده ت چی!!!
به هرحال گذشت خیلی بد هم داره میگذره
اما دختر جان تو سنی نداری خودتو بکش بالا درستو ادامه حرفه ای چیزی یاد بگیر شاغل بشو شاد بشو
زندگی جریان داره
همسن و سال های شما فعلا دارن درس میخونن
دیر نشده تمومش کن بذارش کنار بسپار بخدا که بهترین ها رو برات رقم بزنه
برو دنبال زندگیت
این مرد رو از روح و زندگیت بیرون کن به خودت بیا
و زندگی کن تو تازه اول راهی
خاک بر سرش کنن قاتل
چطور دلش اومد بهت بگه بچه رو بنداز تو هم قبول کردی
خوب گفتی خدا و علامت سوال
خدا برا شما و خانواده شوهرت مرده وگرنه بخاطر خدا هم که نهی کرده سقط رو نمیرفتی سقط کنی!!؟
منم حسرت مادر شدن میکشم ازدواج کردم اما مادرشوهر و شوهر گفتن بچه نه آخرشم کردنم بیرون...
خدا خیلی وقته برا خیلی از آدما مرده چون اصلا خدا رو در نظر نمیگیرن
این جور آدما بنده خدا نیستن بنده شیطانن
مشکلی چیزی داشت بچه که سقط کردی یا فقط به اجبار شوهر!!؟
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
