دیدن غروب خورشید و حس و حالی که اون لحظه داشتم. دیدن رنگین کمون تو خونه خودمون. اینکه دلم شکسته بود وبا خدا حرف می زدم و گریه می کردم واسه ی موضوعی بعد ی پر سفید دیدم و حدودا یه هفته بعد به لطف خدا حل شد. اینکه تو ایام محرم که داشتم کمک مامان بزرگم میدادم واسه ابگوشت امام حسینی بعد اون شب همه سرشون تو گوشی بود منم تنها بودم هیشکی تحویلم نگرفت منم گوشی نداشتم چون مامانم گرفته بودش اون شب همش می رفتم تو دستشویی و گریه میکردم بعد صورتمو می شستم و میومدم بیرون... وقتی از اون جا اومدیم خونه با اقا امام حسین حرف زدم گله کردم همون شب خواب دیدم گوشیم رو کمده. صبح که رفتم نگاه کردم دیدم دقیقا همون جایه. ولی مامانم خوابمو باور نکرد😂