بعضی وقت ها درحدی از مامان بابام متنفر میشم ک فقط آرزو میکنم یا من تموم شم یا اونا
بشدت پسر دوستن، منو تو خونه زندانی میکنن نمیزارن تحت هیچ عنوان با دوستام بیرون برم
اردو های از طرف مدرسه جای دور اجازه نمیدن
بشدت دورو و کثیفن
ذهنشون منفیه منفی فکر میکنن به همه چی شک دارن
حتی حاضر نیستن برای تحصیلم خرج کنن
کتاب کار و بزور خریدم، موسسه هرچی میگم بابا آزمایشی برم اشنا شم گوش نمیدن، یک مشاور تحصیلی گرفتم خدا میدونه با چه بدبختی پولشو ازشون بگیرم
نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی خیلی زرنگم
اگه یکم رو من سرمایه گذاری کنن خیلی خوب میشه
ولی فقط بلدن افسرده ام کنن
ارزوی مرگشون و دارم
فقط با مرگ اونها من راحت میشم
یا من یا اونا
امیدوارم اونا باشن چون من خیلی جای پیشرفت دارم و مانعم تو کل زندگیم پدر مادرمن