وای یعنی ۱ماه ازدواج کردم از زندگی سیر شدم 
شوهرم انقد بچه ننس اسم مامانش میارم ب زبونم سگ میشه 
ناخن مامانش میشکنه پیشینه گریه میکنه 
مامانش عمل داشت چند روز بود فقط پاچه منو میگرفت میشست کریه میکرد برای مامانش حالم از بچه ننه ها بهم میخوره 
کل هزینه های مادرش میده خرجی میده ب من میرسه فقط میگه ندارم الانم میخایم بریم ملاقات ی چی گفت گفتم منم ی کاری میکنم دیر میری ملاقات میفهمی برگشت میگه تو مهم نیستی من خودم میرم خانواده ای ام ندارم ک پشتم باشن